خیلی دلم میخواد مدام بنویسم خیلی چیزا عوض شده ، اما لپتاپ نتش خرابه سخته با گوشی نوشتن

ایلیای من یکشنبه پنج ماهش تموم میشه

خدا از همه نظر یه فرشته بهم داده

مامان شدنم مبارک

۲۱ بهمن پسرم زمینی شد، خیلی سخته با گوشی نوشتن

نگار و نارنجدونه و .... شماره تلفنتون رو واسم بذارید که عکس نینیمو بفرستم


تو وبلاگم به زودی عکسشو میذارم 

دوستتون دارم

هدیه تولدم

امروز مشخص شد گل پسرم کی قراره زمینی بشه

نفسم روز تولد مامانش به دنیا میاد خدا جونم باز منو شرمنده کرد بهترین کادوی تولد ر‌و‌ بهم میده

****

روزای سختی رو گذروندم مدت طولانی تنهایی دراز کشیدم منتظر روز شدن شبها و شب شدن روز ها شدم، تنهایی واقعن سخته

موهای زیادی از سرم سفید شد 

استرسایی زیادی بخاطر دکترم بهم وارد شد

ولی داره تموم میشه

حسابی چاق شدم ۲۰ کیلو تو این ۹ ماه

پاهایی که از ورم شبیه پا نیست

لباسایی که اندازم نیست 

زانوهایی که بشدت درد میکنه

خطای صورتی که رو شکمم افتادن

تبخالایی که واسه اخرین سرماخوردگی جاشون موند رو صورتم

همه اینا ر‌و‌پشت سر گذاشتم گذشت افسردگی پیدا کردم ، الکی سعی کردم دلم رو‌خوش کنم و شادی های لحظه ای که درست میکردم

مهمتر از همه اینا دردی که یکشنبه کشیدم ورای تصورم بود

یکشنبه سرکلاژمو باز کردم بدون هیچ بیهوشی یا ملایمتی ...حسابی درد داشت در حدی که روح و‌روانم افسرده شد البته که موقتی بود و الان خوبم

***

امروز دکتر اصفهانم معاینم کرد خیلی با ملایمت و گفت لگنت واسه طبیعی خوب نیست تنگه لگنت ، خودمم دوس داشتم سزارین بشم که همون شد...

بدون اینکه بدونه تاریخ رو زد واسه ۲۱ بهمن

برام دعا کنید 

باز میام

دوستتون دارم


بی خیالی این روزا

نمیدونم چرا نمیام و بنویسم

روزای پر استرسی رو گذروندم ، مخصوصن دلتنگی های مداوم و تنهایی، دکتری که حواسش به همه چیز هست گاهی استرس شدید وارد میکنه بخاطر وسواس...

این روزا بی خیال دکترم شدم ، بخاطر متغیر بودن فشار دو دستام گفته بود برم دکتر قلب(ماه پیش) و تاکید کرده بود دستگاه فشار بگیرم هر روز فشارم رو چک کنم ولی چنین کاری نکردم

- چند روز پیش که آزمایش عفونت ادراریم رو بردم ببینه خدارو شکر مشکلم حل شده بود و یه چیزجدید جایگزین شده بود از یه هفته قبلش آب نمیتونستم بخورم به محضی که آب میخورم حالت تهوع و ....

دکتر به دستیارش تاکید کرده بود بهم بگه خیلی خطرناکه و باید آزمایش کبد بدم ، خداروشکر از اون روز اون حالتم خوب شد دیگه آزمایش ندادم

- دکتر گفته حرکتای نینی رو بشمارم تو دوساعت باید ده تکون بخوره، پسر کوچولوی من از اول تکوناش کم بوده برای همین فقط دقت میکنم تکون بخوره اما نمیشمارم چندتا


***

این روزا واقعن سخته مخصوصن دوران بارداری دور از خانواده ات باشی ... روزا بیشتر وقتا با تنهایی میگذره خودمو به همه چیز سرگرم میکنم ولی بازم سخت میگذره 

مخصوصن پرهام که اصلن حرف نمیزنه...مشکلی که از اول باهاش داشتم

سعی میکنم خیلی چیزا رو نادیده بگیرم

***

مادر ناشی به من میگن از اول قرار گذاشته بودم اسباب بازی خیلی کم بگیرم ولی رفتم تو یه مغازه ۵۰۰ تومن ماشین و ....خریدم:O 

وسایلی که تا چند سالگیش استفاده نمیشه

***

سعی میکنم از امروز مرتب تر بیام

دوستتون دارم

***

آزاده جون تلفنتو بذار میخوام بهت زنگ بزنم

دوست

چندساعت پیش ، گوشیمو روشن کردم به چندتا از دوستای اینجام مسیج زدم شماره خونمون رو فرستادم خواستم هر موقع وقت داشتن بهم ز بزنن


اون اوایل که اومده بودم این شهر، هرکی رو تو واحد میدیدم شماره میدادم...

بعدن تو دفترم اونقد دوست اطرافم بودن هر روز سر میزدن که پشتم گرم بود که هیچ وقت تنها نیستم...

یهویی مجبور شدم مغازم رو بفروشم حتی برای آخرین بار نشد برم و بعد دوستام بی خبر شدم ازشون، شاید خاصیت سردی هوای اینجا به آدماش نفوذ کرده


امروز خودم ازشون خواستم، سه ماه بیشتر مونده به تولد پسرم ایلیا، میدونم دنیا بیاد از این تنهایی در میام ولی نمیخوام منزوی باشم ...

جدیدا عروسک نمدی درست میکنم ، چند روزه هم گرفتاره بافتن یه  عروسکم ولی آدمی مث من دلش کلی دوست میخواد....



تنهایی

از بس ننوشتم زمان گم شده....

اسم پسرم رو انتخاب کردیم یعنی قبل از اینکه تو بطنم شکل بگیره نیت کرده بودم پسر باشه چی باشه دختر باشه چی باشه

ایلیا

بارداری واسه من خیلی استرس زا بود و هست نگرانی های زیادی داره بیشتر از اون تنهایی عذابم میده

سعی می کنم تنهاییم رو با کتاب خوندن ، بازی انلاین ، واتس اپ ، سریال دیدن پر کنم جدیدنم شروع کردم به درست کردن عروسکای نمدی ولی بازم تنهام

مامان پرهام همچنان واسم غذا میاره به شدت باهام خوبه... اما باز دلم میخواست این دوران رو پیش خانواده ام میگذروندم همیشه تصورم همین بود که نشد

سالگرد عروسی


یکشنبه سالگرد پنجمین سال عقد و سومین سال همخونه شدنمون بود


از یکماه پیش برنامه ریزی کرده بودم برای اونشب ( بعد عکساش رو می ذارم) و عالی شدش


*

خدایا شکرت بخاطر معجزه ای به نام عشق که تو زندگیم گذاشتی


قبلنم گفتم رسیدن من و پرهام بیشتر شبیه معجزه بود و همچنانم قدرشناس این نعمتم