معجزه زندگی

پارسال در چنین شبی ،معجزه زندگیم به وقوع پیوست ...

نمیدونستیم چی پیش میاد ، قرار بود فقط نامزد بشیم برای همین یه روز قبلتر مامان شروع کرد خبر دادن به فامیل درجه اول و صبح اون روز من به چندتا از دوستام خبر دادم و تاکید کردم یه نامزدی کوچولوئه

خیلی عجیب غریب بود ،تموم نگرانیم این بود یکی از فامیل به خانواده اش حرفی بزنن که باعث سوتفاهم بشه...

وقتی عاقد اومد تازه پرهام وارد اتاق شد که من رو ببینه کنارم نشسته بود عاقد صیغه عقد رو میخوند بدون اینکه قندی بالای سرم خرد بشه...بدون اینکه متوجه بشم عاقد داره عقد دائم میخونه...

با فاصله نشسته بودیم ،اونقدر با فاصله که هر آن ممکن بود از مبل به پایین سقوط کنیم نمیدونم چجوری کم کم بهم نزدیکتر شدیم...

برای اولین بار دستاش رو لمس میکردم و کنار خودم برای مدت طولانی داشتمش...چندین ساعت غنیمت بودش...

به بهونه عکس گرفتن به اتاق خودم رفتیم یه چندتایی عکس انداختیم چند دقیقه ای تنها کنار هم بودیم

خودی ها تو هال شروع کرده بودن به شعر خوندن و دست زدن

پرهام حالش زیاد خوب نبود ،خانواده اش بخاطر عقد یهویی ناراحت بودن

و من هنوز باور نمیکردم وقوع این معجزه...

نمیدونم ازچه زمانی تبدیل شده بود به آرزوی محال ولی با تمام وجودم میخواستمش فک میکردم دیگه هیچ وقت نمیبینمش بعد همه چیز درست شد

خدا رو همیشه شاکرم بخاطر ردیف کردن همه چیز...


:- خدایا کمکم کن این مدت دوری،هیچ اتفاقی نیفته که خانواده اش دلسرد بشن...

:- خدایا کمکم کن فعلا خیلی چیزا رو نفهمن...




نظرات 4 + ارسال نظر
شیخ سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 11:44 ق.ظ http://www.orangefemme.blogfa.com

درود
حال شما؟
تشکر ویژه به خاطر توجهتون به این امر
ما با خلق خشن و در حال غیض یه متنی رو نوشتیم که حالا چی شد که توی وبلاگ نوشتیم سری دراز داره
و اشتباها هم ثبت شد و سریعا هم اقدامات جهت حذفش صورت گرفت ولی گویا بالاخره شما ردش رو زدین [نیشخند] گویا با ریدر
والا تو دعوا که حلوا پخش نمی کنن بنده ی نادان هم یه مقدار پیاز داغشو زیاد کرده بودم
حقیقتش آشنایی من و زهرا همون طور که توی متن این پست محذوف هست مربوط به روز های خیلی دیرینه و سری دراز داره و اینکه ما الان سه ماهه که پیوندمون رو محکم کردیم ارتباط مستقیمی هم با بک گراند من و زهرا خانوم داره که چرا حالا این طور شده و این مسئله در حوصله این نظر نمی گنجه.
بگذریم.
حرف شما هم صحیحه.زهرا جان همون چند ماه پیش چند پست گذاشتن با عنوان شفاف سازی و از بنده گفتن همچنین یادمه اولین پستشون در مورد بنده کاملا روشن بود
متاسفانه بعضی ها حد و حدود خودشون رو با وجود علم به این قضیه نمی دونستن به ویژه این مسئله از سوی کسی هم پیش اومد که ادعای مذهبی بودن داشت.واقعا من انتظار نداشتم.جا خورده بودم.در کمال شرمندگی باید بگم صحبت هایی که راجع به زهرا توی اون پست نوشته بودم زیاده روی بود امیدوارم شما برداشت بدی نکنید که نمی کنید به هر حال ایشون گویا دوست قدیمی شما هستند و روشون شناخت دارید.
خلاصه این یک حق طبیعیه یک مرده که مردان دیگه نسبت به همسرش کاملا جانب عفت و حجب و حیا و ادب و نهایت احترام رو رعایت کنن و از یک حریم مشخص که همه با اون به شکل فطری آشنا هستن پیش تر نیان.ولی متاسفانه این دوستان با وجود اگاهی از این مسائل و حضور شخص من توی اون وبلاگ باز گویا به خرجشون نمی رفت و گاها صحبت هایی می شد که واقعا من رو ناراحت می کرد. و حتی گاهی در کمال وقاحت خود من مورد حمله ایشان واقع می شدم.در حالی که وبلاگ جایگاهی داره به مانند سایر رسانه ها فراگیر اما این آقایان خیال می کردند که محلیه برای رصد زندگی خصوصیه دیگران و گاها دخالت در اون.البته این وسط زهرا صرفا قربانی اخلاق و رفتار خوب خودش شد.و الا هیچ گناهی نداشت.
از طرفی من بارها موضوعات مطالب وبلاگ اون آقایون رو پی گیری کردم تا از افکار و ذهنیت حاکم بر شخصیتشون آگاه بشم و بنا رو بر این بگذارم که خب شاید طبیعتشون این جوریه
ولی متاسفانه به نکاتی برخوردم که این زوایای پنهان شخصیتشون رو زیاد جالب نشون نمی داد.
به هر حال باز هم تشکر.
ممنون از نگرانی شما.مطمئن باشید من زهرا رو ساده به دست نیاوردم که بخوام ساده از دستش بدم
این نظر هم برای این بود که اطمینان حاصل کنید
چون به هر حال اون پست در واقع یک میل (نامه)خصوصی (گله) بود به شخص ایشون منتها پیاز داغشم یه کم زیاد بود که ایشون متوجه ضرورت امر برای من بشه.ولی متاسفانه چون خصوصی بود و شما خونده بودینش گفتم این توضیحات رو بدم تا مشکلی پیش نیاد.
در ضمن زهرا گفت بهتون بگم که از اونجایی که دانشگاهش شروعش ده چند وقته در نتیجه فرصت نداره زیاد بیاد به نت سر بزنه
اگه کم پیدا شده شما به بزرگی خودتون ببخشین
صحبتی بود بگید من بهش می رسونم
یا حق

شیخ سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 11:46 ق.ظ

گویا اسباب کشی کردین
من اولین بار که نظر دادین گفتم این پرتو لابد جدیده
نگو از آشنایانی قدیمی هستین

شیخ سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 11:57 ق.ظ http://www.orangefemme.blogfa.com

درود
این نظرات وبلاگتون با چه تقلای کشنده ای باز میشن
والا شما تنها دوست زهرا هستید که در رابطه ما حق آب و گل دارین
به هر حال هر چی باشه من و زهرا اولین بار تو وبلاگ شما بود بود که با هم آشنا شدیم فکر کنم همدم
و کلی با هم کل انداختیم
پس اختیار دارید اگه حرفی می زنید و ممنون
من راجع به زهرا اطمینان خاطر دارم و قلبا دوستش دارم
یه خرده در عالم عصبانیت پیاز ذاغش زیاد شد که خب شرمندگیش برای ما موند
به هر حال مطمئن باشد جای دوست شما روی چشمای ماست

همچنین عرض ارادت ویژه خدمت آقاتون
فعلا خداحافظ

[ بدون نام ] سه‌شنبه 30 شهریور 1389 ساعت 03:03 ب.ظ

بعضی چیزا واقعا کلمه ی معجزه براشون کمه.مثل این.
بازی تاریخ نداره شما حالا حالا ها دعوتید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد