چادر= شخصیت

- خیلی وقت بود چادر نمیپوشیدم واسه کارآموزی وقتی میخواستم فرمانداری برم بابا با اصرار چادر مامان رو سرم کرد گفت اینجوری قبول میکنن...

هرچی بهش میگم بابا اگه کارآموزبخوان نیازی نیست چادر سرت باشه یانه فایده نداشت که نداشت...

تازه بهش گفتم اگه راست میگی یه روز خودت چادر بپوش ببینم میتونی...دوس داری......

>فرمانداری گفت ما از استان دستور میگیریم و گفتن کارآموز نگیریم...

نتیجه این شد برم اداره باباینا...تصمیم گرفته بودمم چادرم نپوشم که دیدم دیشب مامان دنبال چادرم میگرده...

و امروز هم به احترام بابا چادر پوشیدم ولی با گذشت این همه سال هنوز یاد نگرفتم درست استفاده کنم...

آخه کی گفته فقط چادره که به آدم شخصیت بده....................؟


- هرشب قبل از خواب یه چیزی از ذهنم میگذره یه چیزی که درونم رو پر از ترس میکنه این ترس بعد از بله گفتن به پرهام شروع شدش

امیدوارم فعلا بعضی چیزا برملا نشه تا بعد...تا وقتی همخونه شدیم.......اون موقع ترس از دیگرانی نیست که باعث جداییمون بشن چون خودم کنارشم...


- ایده های زیادی تو سرم هستن ولی چه فایده که اراده ای برای انجامشون پیدا نمیشه....


نظرات 1 + ارسال نظر
سوسن شنبه 22 آبان 1389 ساعت 12:49 ب.ظ

سلام بر عروس خانوم گـــــــــــل
هر وقت فرصت کنم و اینجا(یعنی خونه بابا ) باشم گاهی نت میام و همه نوشته هات رو میخونم
ولی اکثرا واسه کامنت وقت نمیشه
آی از چادر گفتی!!!! من بیچاره توی تهران هم دارم چادر سرم می کنم! چون آقای شوور چادر خیلی میدوسته!!!
از هیچی نترس و به زندگیت برس
اون دوستت داره و مهم اینه و الا مشکلات که همیشه هستند حتی خود ما که خانواده هامون اینقدر با هم خوبن هم گاهی مشکل پیدا می کنیم.
توکل کن به خدا خانوم گل و لذت ببر از زندگیت و عشقت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد