این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ندونستن

این روزا با تموم مشغله ای که دارم میل زیادی دارم به اینکه لحظه هام رو به بطالت بگذرونم

*

از وقتی سعی میکنم اون جمله ها رو به کار نبرم احساس میکنم ازش دور شدم چون با تموم وجود سعی میکنم سوال نپرسم...

*

اصلا نمیدونم دارم چیکار میکنم

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

تغییرات روحی


- آخرین امتحان برخلاف تصوری که داشتم خوب دادم...

- بیشتر وقت امروز رو صرف آماده کردن سایت اداره واسه کاروزی کردم...

*

چقدر کیف کردم وقتی یکی از این کامی ها در برنامه بفرما شام به مریم 2 داد چون دیروز ناحق مریم بهش امتیاز داد....

*

شب رزی با پسرش و مبینا خونمون بودن کادوهای مبینا رو بهش دادیم ...

*

وقتی بهت زنگ زدم از تن صدات متوجه بی حوصلگی عصبانیتت شدم واسه همین زنگ نزدم تا خودت زنگ بزنی...

خداروشکر میکنم که اونقدر میشناسمت که زود تغییرات روحیت رو متوجه میشم...


*

سکوت

عشق من

بیشتر از همیشه دوستت دارم و چقدر دوست داشتم تو تمومی لحظه های امروز پیشت میبودم و با سکوتم بهت آرامش میدادم...


این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

سوال های خسته کننده


- میخوای بری سربازی؟

- برو تا دیرت نشده

- میخوای ناهار بخوری؟

- الان کجایی؟

- میخوای بخوابی؟

- میخوای بری شرکت؟

- کی میری خونه؟

- رسیدی خونه؟

- میخوای شام بخوری؟

- میخوای بخوابی؟

- خوب باشه هوا سرده برو بخواب

و...

هر روز این سوالای خسته کننده رو دارم از پرهام میپرسم

*

خوشحالم که زود متوجه شدم داشتم نقش همسر و مادر رو قاطی میکردم ...