در رو که بست با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن تموم تنم میلرزید...
بهش گفتم تو خدایی که به من گفتی کافرم؟میدونی چقدر دلم شکست با این حرفت
گفت تو چه میدونی من فرستنده اشم
گفت خواب بدی دیدم برای تو و مامانت
به مامانت بگو سوریه و کربلاش قبول نیست گفت بهش بگو حلالت نمیکنم
گفتم اونم تو رو حلال نمیکنه توهم کربلایی که دوروز دیگه میری قبول نیست
گفت تو که مریضی بخاطر بی ایمانیته من که مریض شدم برای این بوده که گناهام بخشیده باشه...
گفتم با شیخ صحبت کردم و حرفاتو تکذیب کرده گفت خیلی شیخا بی ایمانن....
و....
هنگ کردم کسی که میگه ایمانم قویه میخواد امر به معروف کنه حق نداره اینجوری با داد و بیداد طرف رو بی ایمانی متهم کنه
وووووووووواه این دیگه کیه!
خدا نصیب گرگ بیابون هم نکنه
اینقدر بدم می آد از بعضی ها که دماغشون ار تو چادر افتاده بیرون فکر می کنن فرشته اند و به من و امثال من میگن بی ایمون