نتیجه صبر


- با خودم خیلی کلنجار میرم که صبر کنم خودت زنگ بزنی  و نتیجه داد با صدای شاد زنگ زدی گفتی گرفتار تمیز کاری شرکت هستید از حال من پرسیدی فهمیدی گرفتار رتوش کردن تصاویرم گفتی بعد از این کار بشین تو کار میکس و مونتا‍ژ منم گفتم باشه


- این روزها بیشتر از گذشته پرسیدن کی عروسی میکنم عصبیم میکنه چون بلاتکلیفم دلم یه تاریخ دقیق میخواد


- خوشحالم چون چیزای جدیدی از دنیای عکاسی یاد گرفتم و به آینده شغلیم امیدوار تر




فکر میکردم


- کاش میفهمیدم باید چیکار کنم که تو به حرف بیای ،تا بفهمم و اینقدر درد نکشم ، دیگه بهت اصرار نمیکنم وقتی میپرسم چی شده ؟ میفهمم از تن صدات اما وقتی میشنوم که میگی چیزی نیست و بهونه های خستگی رو میاری دیگه گیر نمیدم...


- دیشب که مسیج زدم تا وقتی بیدار شدم مدام به گوشیم نگاه کردم شاید جوابی داده باشی به خودم گفتم چیزی نبود که جوابی داشته باشه ساعت 1 بهت زنگ زدم متوجه شدم شرکتی زیاد حرف نزدیم و هنوز بی خبرم...از من ناراحتی؟ مسلما این سوال رو بپرسم حتی اگه باشی هم میگی نه...


- دیروز زیاد وسوسه شدم به مامان زنگ بزنم ولی نمیدونم کار درستی باشه یانه


-  فکر میکردم بخاطر این همه صبر کردن و سختی کشیدن تا به تو رسیدن ، تو مدام بهم محبت میکنی و نازم رو میکشی ولی تو سختترین شرایط حتی اگه به توجهت نیاز داشته باشم برعکس میشه ...

احساس زیبا


گاهی دیدن خوشبختی یه نفر برات لذت بخش ترین حس دنیا میشه ، حتی دوست داری باز هم بیشتر و بیشتر بهش خوش بگذره

این احساسی هست که همیشه نسبت به یکی از دوستام دارم دوستیمون در دبیرستان شکل گرفت نقطه مقابل هم هستیم بیشتر وقتا ساکت بود من همیشه شلوغ

وقتی بهم گفت پسرخالش اومده خواستگاری نگرانش بودم میترسیدم پسر خوبی نباشه وقتی بهش گفتم باهاش یه مدت حرف بزن چون میترسیدم چون حس میکردم آسیب پذیره

تو بیشتر لحظه ها کنارش نبودم ولی از طریق مسیج با خبر میشدم تا روز عقدش که عکاس مراسمش بودم و داماد رو از نزدیک دیدم و ته دلم پر از رضایت شدش چون پسر پاکی بودش حس کردم میتونه دوستم رو خوشبخت کنه...

الان پر از حس خوبم دوست دارم تموم حس های خوب رو تجربه کنه


*

- چندساعت پیش از همین دوستم هدیه ای گرفتم که حسابی غافگلیر شدم یکی از عکسای من رو 3 تکه رو چوب چاپ کرده بود که خیلی قشنگ شده بود...


- درگیر درست کردن عکسام هستم که بفرستم عکس پرینت ، نشستم ابروهام رو برمیدارم خط چشم میکشم واسه خودم :-" گاهی هم مژه هام رو پر میکنم

احساس شیرین

- دیروز عصر رسیدم ، اونقدر خسته و مریض بودم که خوابیدم تا صبح...


- خاطره این سفر رو هیچ وقت فراموش نمیکنم چون دوتا از بهترین دوستای مجازیم رو تونستم از نزدیک ببینم شیرینی لحظه های بودن در کنارشون رو هنوزم حس میکنم و حسابی دلتنگشونم...


- خیلی زود به همه سر میزنم...

وسواس آرایشگاهی


- همیشه برای برداشتن ابروهام وسواس دارم و معمولا مناسبت های خیلی خاص مثل اومدن پرهام به آرایشگاه میرم( از بس درد داره) امروز چون میخواستم فردا راهی بشم رفتم آرایشگاه و پرهامم نیست واسه همین اون مدل ابرویی که میخواستم  رو گفتم برداره و البته که کلی خراب کاری کرد...


- با پرهام کلی حرف زدم هرچند چندین بار از حرفاش ناراحت شدم سعی کردم به روش نیارم قطع می کردم بغضم رو فرو می دادم و با شادی دوباره بهش زنگ میزدم

تا آخرش که رابطه امون یه خورده بهتر شدش


- پارک که رفته بودم دبیر زیستم رو بعد از دو- سه سال دیدم از همون اول باهاش صمیمی بودم جوری که تولدمم اومد خونمون دوباره تلفنامون رو رد و بدل کردیم و بهش قول دادم بهش زنگ بزنم

میگفت مامانت واسش سخت نیست که میخوای دورش بشی من سکوت میکردم آخرشم با شوخی گفتم گول خوردم نمیدونستم دوری سخته بعدش حرف رو به طرف خودش کشیدم


- ساعت 4:30 باید ارشاد باشیم....


- دوستتون دارم.......میاممم خیلی زود


مشاجره بی موضوع


- زنگ میزنم به بابا بعدشم به مامان و با اجی ها هم حرف میزنم آجی بزرگه میگه چرا اینقدر بی خبر بهش میگم تازه دیشب ok شده رفتنم و ازشون خدافظی میکنم


- باهاش حرف میزنم بعد از کلی حرف زدن از دهنش میپره تو خونه درگیری داره میگه اگه میدونستم دونستن تو، ماجرا رو بهتر میکنه بهت میگفتم با یه خورده اصرار حتی نمیدونم این درگیری سر چیه ولی دلم یهویی میسوزه از اون طرف تحت فشار از این طرفم آره...


اگه قبلا به من گفته بود بهش حداقل حالا گیر نمیدادم...چرا اینقدر سخته از مردا حرف کشید؟


- کلی کار دارم واسه فردا و دلم میخواد یه دل سیر بگیرم بخوابم

اشتباهه دل من

 - داریم حرف میزنیم البته بیشتر من که میگه کار نداری میگم چرا کار دارم میگه خوب بگو بعد میگه تو که چیزی نمیگی دای سکوت میکنی میگم پس این همه حرف زدم میگه اینا کار نیست کارتو بگو


بغض میکنم نمیخوام گریه کنم  ازش خدافظی میکنم ...


میدونی پرهام کار من تویی و دلتنگی ازتو  ، گفتم دیشب تا صبح دستاتو میخواستم که سرم رو روشون بذارم میگی درست میشه...


- این روزا مدام مرگ میاد جلوی چشمام ، دیشب تو خیال پردازی هام داشتم صحنه مردنم رو تجسم میکردم


- خسته ام کاش یه نفر پیدا میشد که بگه باید چیکار کنم