نمیخوام برگردن


- دیشب وقتی داشتیم حرف میزدیم صحبت سر قیمت طلا شد من با شوخی بهش گفتم از نظر پولی فعلا من پولدار تر از شما هستم...

اون به حالت جدی گفت تو همه چیز بالاتر از من هستی


... دوروز میشه ناخواسته مابین صحبتاش تمجیدم میکنه


- نیم ساعت پیش بهش زنگ زدم فکر کردم بانک هستن ( شبکه یکی از بانک ها رو قرار بوده وصل کنن) در صورتی که خواب بود با مهربونی باهام صحبت کرد هرچند زود قطع کردم...


- یه مدت اینجوری شده بود که وقتی زنگ میزدم خواب بود با لحن تند جوابم رو میداد، میترسم اون روزا برگرده ، عجیب فاصله گرفتم و محتاطم نمیخوام برگردم به روزایی که تلخیشون هنوز تو وجودمه...


- دیشب تا حالا نشستم پای یه سریال کره ای ، خیلی جذابه داستانش...

حسی توام با دوری


- دیشب خواب و بیدار بودم که زنگ زد اعتراف کرد که تازه متوجه شده خیلی کوتاهی ها در قبالم کرده سعی داره جبران کنه...

بهش گفتم یه تصمیمایی گرفتم گفت هرجور خودت صلاح میدونی اگه نتیجه اش اینه که کمتر اذیت میشی پس انجام بده...


- امروز یه حالی بودم و هستم هم دلم میخواد باهاش حرف بزنم هم جلوگیری میکنم حتی وقتی زنگ میزنه حرف نزنه من سکوت میکنم حسی توام با خجالته...


- خیلی دلم میخواد نت ببینمش ، خیلی حرفاس که دوست دارم بهش بگم...


- این روزها مدام دارم مطالعه میکنم درمورد دوربین ها، هنوز مطمئن نیستم عکاسی میخوام بگیرم یا فیلمبرداری...




گاهی دوس نداری ببینی


- به بلاگ 84 برمیگردم یه پستی خصوصی درمورد پرهام نوشتم و همه با شور و شوق نظر دادن منهای کسی که باید هیجان داشته باشه عادی ترین کامنت رو نوشته...

پرهام از همون موقع به نوعی سرد بوده و من در تمام این سالها تلاش کردم عوضش کنم چون اصلا نمیدیدم همین الان هم نمیتونم درک کنم ولی حداقلش میبینم که اینجوری هست

پرهام گاهی با دل من راه می اومد ولی خوب همیشه موقتی بوده من همیشه یه آدم رمانتیک میخواستم پر از احساس و البته که فقط میخواستم این رمانتیک بازی ها رو فقط پرهام واسم انجام بده 

دیگرانی بودن که برای اینکه دل من رو بدست بیارن خیلی کارا میکردند و اصلا نظرم جلب نمیشد ولی خوب یه چیز به ظاهر ساده تبدیل به آرزو میشد که پرهام انجام بده...

و این طبیعت پرهامه...


- این روزا به جدایی زیاد فکر کردم به راههایی که ممکنه داشته باشم و به این نتیجه رسیدم که الان وقتش نیست ، داره سعی میکنه بهتر باشه و من تموم تلاشم رو میکنم که خواستنی هام رو دفن کنم


- تا آخر شهریور فکر میکنم همخونه بشیم هرچند هنوز خرید نکردم...


- این و این آجیل خوری رو اونروز چشمم دید خریدم ، خودم خیلی دوسش دارم...


خونسردی تموم


- سعی میکنم حرفی نزنم که تماس آخرشبمون با ناراحتی تموم شه ، یه حالی شدم به خودم مدام گوشزد میکنم حواسم به حرف زدنم باشه  ، با بی خیالی ازش میپرسم به آقای مشتری دیروز خبر دادی؟  چون امروز کلی رو موبایل زنگ زده بود...

با خونسردی تموم میگه نه خبر ندادم

عصبانی میشم وناراحت میگم من بهش قول داده بودم حداقلش میشد بهش خبر بدی یا نمیدادی به خودم میگفتی واسش مسیج بزنم که منتظر نمونه

میگه من که قول ندادم تازه ماکه قرار نیست روبه روش بشیم...

منم میدونم قرار نیست ببینیمش یا بشناسیمش ولی بهرحال چندروز امیدوارش کردیم الان حداقلش باید بهش خبر بدیم که آقا فروختیمش....خیلی کاز زشتیه خودم الان بهش مسیج میزنم

ولی بعد میگم نه مسیج نمیزنم

اون ناراحت میشه من بیشتر، به نظرتون حق با من نیست؟ وقتی به یه نفر قول میدی جنسی رو به اون بدی بعد به یکی دیگه میفروشی حداقل باید بهش خبر بدی که منتظر نباشه ؟اشتباه میگم؟


- نمیدونم طلسم شده این ناراضی بودن ها...


- من صبح خیلی رو رفتارم دقت کردم و متوجه شدم یه عادت بد پیدا کردم وقتی بهش زنگ میزنم و ناراحت میشم یا اینکه سرش شلوغه دوباره بهش زنگ میزنم فرصت به اون نمیدم


شب لواشک درست کردم  ، نذاشتم خشک بشه هر چند دقیقه یه بار میرم ناخنک میزنم...


- هرکسی پست رو خوند خواهش میکنم جواب سوالم رو بده....


اشتباهات من


- تا صبح بیدار بودم هرکار کردم خوابم نبرد زنگ زدم به مبین گفتم تا یه مسیری باهات پیاده میام بعد برمیگردم قبول کرد که نتیجه اش این شد بجای برگشتن به محل کار مبین یعنی شورای حل اختلاف رفتم تا پایان وقت اداری اونجا موندم و به مشکلات دیگران نگاه میکردم...


- به این فکر کردم اگه میشد شوهر هم به مزایده گذاشت چه خصوصیاتی رو مینویسم نتیجه اش این شد که یه برگه برداشتم شروع کردم مشخصات پرهام رو نوشتن هم خوبی هاش رو هم بدی هاش رو...بعد از اونم پاره کردم...


- قبول دارم خودمم حساس شدم زوم کردم به این مساله کی زنگ میزنه و مسیج میفرسته ، باید ذهنم رو پرتاب کنم به جاهای دیگه 

مثلا دیشب درسته انتظار داشتم اون زنگ بزنه ولی منم می تونستم زنگ بزنم که نزدم تا صبح واسش مسیج دادم و سریع جواب داد...


- پرهام وقتی شرکته ، تموم وقتش پر هست میدونم اشتباهه و باید یه برنامه ریزی دقیق کنه ولی خوب میگه اگه مداوم کار نکنم نتیجه نمیگیرم و منم برعکس اون فکر میکنم...


- دیشب سر اشتباه بودن کار پرهام با داداشی بحثم شد و منم با اینکه میدونستم کار پرهام اشتباه بوده اما ازش حمایت کردم گفتم تبلت مال من بوده اون اجازه داشته به هرکسی بفروشه...


- دوستتون دارم تا همیشه....


توضیحات

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جواب میلش


- میلی که فرستادم رو خوند و پاک کرد و این جواب رو نوشته بود



سلام عزیزم
فدات بشم من
اخی من چفدر بدم که اینقدر بد به تو گذشته
وای بر من با این رفتارام
خیلی من شرمنده تم جیگرم
خیلی خیلی شرمندم
خیلی انتظارات از من داشتی ولی جواب نداد هیچ کدومشون
من خیلی بدم
نمی خوام اینجوری باشم ولی نمی دونم چرا اینجوریم من
دوست دارم عشقم
سعی می کنم بهتر بشم
قول می دم عزیزم
دوست دارم من