گفتگوی من و تو


- طبق معمول بهم ریختم و دوباره همون حرفای تکراری رو زدم، میپرسم به چه دلیل ازدواج کردی ، جواب درست حسابی دستم نمی رسه...

بعد دوباره حرف میزنیم بهش میگم من متوجه شدم که تو عوض شدنی نیستی و از این طرفم برای من خیلی سخته از ارزوهام گذشتن...میگه میخوای جدا بشی جدا بشو...میگم چرا تا یه چیزی نشد اینو میگی تو، اگه تو بخوای جدا بشی من حرفی ندارم الان که عقدیم هم تازه بهتره میشه اسمم رو تو شناسنامه ات پاک کرد ولی بعد نمیشه میگه چه ربطی داره و....

تو ادامه صحبتمون بهش میگم ممکنه بیشتر از این عوض بشم میگه همین الانم عوض شدی

حرفش رو تاکید میکنم میگم اره وگرنه من مانتویی میخریدم میذاشتم اول تو تنم ببینی ولی الان از مشهد مانتو خریدم و میپوشمش...

اصرار نمیکنه که عوض نشم دلم میخواد اصرار کنه ولی میدونم خبری نیست میگه باشه عوض شو میدونم موفق میشی

قطع میکنیم یه خورده که میگذره یاد یه چیز میفتم بهش مسیج میزنم زنگ میزنه میگم هروقت خواستم بحثی رو راه بندازم بگو به یاد بابا بیفت...میگه باشه ولی جریانش چیه میگم هیچی فقط همینو بگو...

میگه درمورد نت حرف زدیم

و من ادامه میدم اره ولی چون حسرتش به دلم مونده دست خودم نیست

خدافظی میکنه ، ایدیم رو روشن میکنم چنددقیقه که میگذره میبینم انلاین میشه میپرسم شرکتی میگه اره

و این خیلی مهمه بخاطر من این همه راه اومده که بیاد نت

صحبت میکنیم بیشتر من ، یه مقاله از سایت مردمان بهش نشون میدم درمورد مردی که وظایفش رو انجام نمیداد و مشاور به زن پیشنهاداتی داده بود

میگه تو کار خودت رو بکن منم کار خودمو میکنم

می خندم میگن میدونی تفاوت من زمین تا اسمونه اگه یه زن این حرفا رو میزد من کلی اصرارش میکردم ولی...

میگه بهت قول نمیدم اما سعیم رو میکنم عوض بشم میدونم کوتاهی کردم

و من تاکید میکنم که دیگه هیچ اشاره ای بهش نمیکنم اگه سرد شدم نباید گله ای داشته باشه چون خوب یاد گرفتم سرد باشم 

میگم از هر خواسته ای هم بگذرم نمیتونم از نماز خوندن بگذرم دلم نمیخواد فردا بچه هام بزرگ بشن بمونن که چه اعتقاداتی داشته باشن

و اون میگه اره

من مصرانه بهش میگم نماز خوندن واسم خیلی مهمه

اون میگه دوستت دارم

:-l

ازش میپرسم تو هیچ  چیزی نیست به من بگی

میگه تو خیلی خوبی چیزی نیست... من میگم نظر لطفته....


و بعدش که میپرسم کی میری خونه میگه هروقت تو بگی من خدافظی میکنم سریع میره بهش میگم هیچی نیست تو فکرت به من بگی میگه نه


- قربونش برم که اگه فردا بگم میخوام جدا بشم بدون هیچ اصراری رضایت میده

- خوشحالم که شناختمش حداقل حالا

- دزیره دقیقا به نکته دقیقی اشاره کرده بود اینکه چرا من راضی نیستم و هرچی فکر میکنم نمیدونم چرا 


نظرات 3 + ارسال نظر
رزا جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 05:49 ب.ظ http://bparva.blogsky.com

وای ی ی ی پرتو چقدر شرایط من و تو مثل همه ! فقط تو مشکلت از من حاد تره ! چون تو عقدی و من درگیر یه رابطه ی دوستی!
گاهی میگم قبل هر چی تموم کنم ! چندباری هم به فرشید گفتم اما اون همه اش میگه از جدایی حرف نزن و بهم فرصت بده !!! می ترسم هیچ وقت این فرصت ِ تموم نشه ! البته بعضی وقت ها میگم شاید چون فرشید هنوز بچه اس! البته توی این یک سال خیلی عوض شده ها ... نمیدونم...
پرتو هم تو هم من باید یه کاری بکنیم. البته من اوایل خیلی با فرشید به خاطر همین سرد بودن و اینا دعوام میشد اما حالا دیگه چون هم من خیلی عوض شدم هم فرشید!
خیلی دوست دارم یکی بود که هم به من هم به تو کمک میکرد!
یا اینکه می تونستم کارهایی که کردم توی رابطه ام و شرایط رو بهتز کرد بهت بگم اما نمی دونم چرا هر بار که میام واست بنویسم نمی تونم چیزی بگم جز تکرار مکرارت ... بیا هیچی نگفته کامنتم اینقدر طولانی شد :(
پرتو جون حالا میخوای چی کار کنی؟

آیدا جمعه 4 شهریور 1390 ساعت 10:10 ب.ظ

باورت میشه من همین بحث ها رو حالا در مورد موضوع های دیگه هنوز بعد از چهار سال دارم؟

شیما شنبه 5 شهریور 1390 ساعت 12:03 ب.ظ http://shimafarid.blogfa.com

سلام پرتو جونم
چقد با خوندن مطلبت احساس کردم مثل خودمی
دوست دارم بهم سر بزنی
فقط زود بیا چون من 13 شهریور عروسیمه و نیاز به دوستیت دارم
بوس بوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد