فاز مثبت

امروز اولین سفارش کارت عروسیم رو گرفتم و نمیدونید چقدر شیرینه این حس

*

چند روز پیش یه آقاهه تایپ اورده بود بعد با قیافه حق به جانبی گفت خانوم تایپ کنید برام پرینت بگیرید بعدش اسکن کنید واسم میل بزنید

وقتی تایپ کنید که نیاز به پرینت و اسکن نداره

*

یا اونروز یه دختر خانم پایان نامه برای تایپ اورده فرداش بهم زنگ زد گفت شنبه کاغذ میارم....منم تا شنبه منتظر کاغذای مخصوص خانوم بودم....

شنبه شد دخترخانم اومد درمورد قیمت کاغذ کدوم کاغذ رو بگیره ازم می پرسه

میگم برای چی میخوای؟

میگه برای شما که تایپ کنید برام پرینتم بگیرید

من وقتی تایپ می کنم خودم پرینتم می گیرم....


*

دوستتون دارم.....................مشخصه من الان پر از انرژی مثبتم؟

سیر تکراری


- فردا شب عقد پسرخالمه (این پسرخالم رو خیلی دوست دارم چون پاک و مهربونه) خیلی دوست داشتم اونجا باشم

جشنش حسابی مفصله

*


پشیمون شدم کلاس زبان ثبت نام کردم اصلا نمی کشم که برم تصور کنید هر روز تبدیل شده به این:

صبح بلند شم صبحونه نخورده برم تو آشپزخونه شروع کنم غذا درست کردن از طرفی هم صدای تلویزیون رو بلند کنم تا بتونم سریال محبوبم رو فقط بشنوم....

معمولا ساعت ۹ غذام آماده می شه و میام دفتر ، تا ساعت ۲

سریع میریم خونه از زور خستگی زورکی غذا می خورم بعد اگه وقت باشه نیم تا یکساعت می خوابم بعد که بیدار میشم سرم همینجوری گیج میره( البته روزای زوج که نمیتونم بخوابم چون ساعت ۲/۴۵ کلاس زبانم شروع میشه)

دوباره سرکار تا شب ساعت ۹ گاهی هم ۱۰ بر میگردیم خونه....شام می خوریم ظرفا رو میذارم واسه صبح....

پرهام میشینه تلویزیون نگاه می کنه منم با موبایل رمان میخونم....تا وقتی که از زور خستگی چشمام باز نشن برم بخوابم...


*

اگه یه ذره کارم رو متنوع تر کنم بهتر میشه به پرهامم گفتم این سری می خوام برم شهرمون ، با اینکه می دونم اونقدر گرمه که حتی بیرون از خونه هم زورکی میشه رفت ولی باید برم


*

دوستتون دارم

فاز منفی


دیروز میخواستم بیام یه پست پر از انرژی بنویسم پرهام تمام روز ابراز عشق می کرد برای من خیلی شیرین بود شاید چون اولین بار بود بعد از ازدواجمون اینقدر به من توجه می کرد...


همه چیز خوب بود تا شب که بعد از یه ناراحتی پشت به هم خوابیدیم....


*

امروز باهاش سردم ، بخاطر دیشب ، بخاطر ....

سخته بدونی میتونه خوب باشه نخواد....

سخته مدام با خودت فکر کنی چه تفاوتی بین تو و همجنسای تو هست که تو نباید انتظار نازکشیدن های همسرانه را داشته باشی....


*

مامانمینا سه شنبه میان به شدت دلم براشون تنگ شده  ( الان که می نویسم به سختی جلوی ریزش اشکام رو گرفتم)

تصمیم دارم باهاشون برگردم، شده برای دوروزم ، دلم پر میزنه برای دیدن داداش بزرگه، مادر بزرگم ، دوستام ، فامیل و  شهرم....

*

مادر شوهری چهارشنبه شب برگشت شام خونه ما بودن با خواهر شوهری کوچیکه و آقای داماد جدید

ساعت ۸ تو راه خونه بودم که به همسری زنگ زدم گفتم شام می پزم و میدونستم ۱ ساعت دیگه میرسن سریع برنج و ماهی پختم خونه رو تمیز کردم...


*

به شدت این دوروزی که شهر---- بود مهربون بود شاید چند وقتی چون دور بود.... جمعه دوباره همسری بردشون اصفهان من موندم که به کارای عقب موندم برسم...


*

به شدت اوضاع کاریم بده از اون ورم یه تایپ ۲۰۰ و ۱۰۰ صفحه ای رو قبول کردم....

پستای وبلاگتون رو میخونم....

*

دوستتون دارم


حسودی

امروز سرم خلوت تر هستش...


*

- چهارشنبه خونه دختر عمه دوست پرهام دعوت بودم و حسابی خوش گذشت در عوض شب پرهام حسابی بداخلاق بود که چرا برای دوساعت تنهاش گذاشتم...

*

- پنج شنبه ، از رئیس سابقم یه چند نمونه کارت عروسی گرفتم و البته بقیشه موند واسه امروز...حالا باید منتظر بمونم پرهام کی وقت کنه قفسه های شیشه ای رو برام وصل کنه


*

- پنجشنبه عصر حسابی گریه کردم از  دلتنگی دست خودم نبود

*

- پرهام از این آدم هایی هست که ترجیح می ده اوقات فراغتش رو خونه باشه ، یعنی کلا رفیق باز نیست....

من دوست دارم وقتایی هم به دوستاش اختصاص بده دیشبم بهش گفتم ( چون اینجوری منم میتونم بدون هیچ عذاب وجدانی ، وقتم رو به خودم گاهی اختصاص بدم و ناراحتی هم پیش نیاد ) ولی گفت دوست نداره


*

- امروز که میرسم سرکار میرم دفترش ، می بینم یه دخترخانم میز کناریش رو اشغال کرده بعد که میاد دفتر خودم بهش می گم کارآموز دختر گرفتید میگه نه حسابدار هستش

بهش میگم چرا به من نگفتی؟

فقط نگاه می کنه از نوع نگاهش باید این تفسیر رو کرد که فکر نکنم به تو ربط داشته باشه...


( به نظر من ، باید قبل از اینکه من میدیدم به من میگفت چون او مدیرعامل و سهامداره شرکته و منم حق دارم بعضی چیزا رو بدونم و دروغ چرا به شدت حسودی می کنم که اون دختر خانم میز کناری پرهام رو اشغال کرده )


*

عصر اولین جلسه کلاسم هست....

هنوز کسی پیشنهادی واسه اسم نداره؟

* پسورد ایمیل هام تموما یادم رفته باید چیکار کنم؟

امروز من ....

- میره تو مغازه روبرویی ، از پشت میزم خیره میشم بهش ، اون لحظه مطمئنم که اگه هرجایی می دیدمش عاشقش می شدم از بس این مرد دوست داشتنی و مرموزه واسه من


*

امروز رفتم ترم جدید زبان ثبت نام کردم با اینکه میدونم کانون بهتر از جهاد دانشگاهیه ولی به دلیل همین مسافت و ترس از نا اشنا بودن کانون دوباره جهاد رو ترجیح دادم...

*

چقدر واسم اینجا فرق کرده ، یه خونه جدید و یه زندگی تازه من اینجا تشکیل دادم و الان وابستگی هام و وطنم دو شهر مختلف شده یکیش گرم و یکیش سرد

*

روزای اول همش گریه می کردم ، بعد از اون تصمیم گرفتم بزنم بیرون و خیابونا رو بشناسم  ، تو واحد همیشه با بغل دستیم حرف می زدم از زور تنهایی بی هم صحبتی ، گاهی تلفن برمیداشتم ۲ تا از این واحدی ها تبدیل شدن به دوتا دوست، بعد تر یه روز صبح بعد از یه گریه طولانی از دلتنگی ، پرسون پرسون رفتم جهاد دانشگاهی واسه تعیین سطح  ، تو کلاس زبان همه باهام مهربون بودن  ، سمیه از همه بهتر واسه من ، یه روز که خیلی غمگین بودم از کلاس زبان داشتم برمی گشتم یه آگهی دیدم یه طراح میخواستن واسه کارت ویزیت رفتم بالا صحبت کردم شدم طراح اون دفتر شلوغ و معروف شهر، همکارای اونجا شدن بهترین دوستای من ، الان با دفتری که پرهام واسم زده موندگار تر شدم پابند تر....