برنامه هایی که برای سالگرد چیدم

دوشنبه شب: میگو سوخاری و جوجه کباب درست کردیم ، زرشک پلو ، سالاد شیرازی و بقیه مخلفات...

برنجم خوب شده بود من چند وقته عادت داشتم برنج شفته بدم پرهام بخوره...

شب خوبی بود مادرشوهری کادوی سالگرد ازدواجمون (که پول بود) رو بهمون داد....

شب که می خواستن برن به آجی ها پرهام هر کدوم یه بسته میگو دادم...البته اونی که بچه داره یه ذره بیشتر

- از روزی که دکتر رفتم فقط همون شب قرصام رو خوردم بقیه روزا یادم رفته...........:-" پرهام بفهمه کلی غرغر میکنه....


- غذا زیاد درست کردم جوری که برای دیروز ظهر و دیشبم داشتیم و من راحت بودم از آشپزی کردن...


- دیروز از پادرد ساعت 11 برگشتم خونه ، بعد از ظهرم دفتر رو تعطیل کردم و خونه دوست پرهام ( من با اجیش و خانومش دوستم که دوتاییشون تو یه خونه زندگی می کنن) رفتم کادوهای تولدشون رو دادم آخه سحر امروز فردا دوباره می رفت کاشان....

کلی خوش گذشت ....ساعت 8 هم میخواستم برگردم که بابا پرهام رو دیدم با اون رفتم خونشون یکساعتی پیش مامان بودم.........کلا خوب بود، مامان باهام حرف میزد تعریف میکرد این خیلی ارزشمنده چون بعضی وقتا روزها میگذره یه کلمه به جز سلام با من حرف نمیزنه...


من دلم بچه می خواد خوب.....


-راستی واسه سالگرد با آتلیه صحبت کردم هم با مزون عروس واسه لباس، اما برای این هفته نمیخوام برم  هفته دیگه تا یه آرایشگاه خوب و مناسب هم پیدا کنم برم چند تا عکس بگیرم...


قراره فردا بریم اصفهان ...یعنی کلاً تعطیل کنیم...حالا که دارم مینویسم فکر رفتارای عجیب و غریب پرهام باید باشم اون از گشتن خوشش نمیاد و مطمئنم فردا بدعنق میشه:-"


- خوب من برم به کارام برسم.................خیلی دوستتون دارم، این نوشتم دوست دارم چون شاده...

استرس امشب

- دیشب اصلا خوب نخوابیدم همش استرس داشتم واسه مهمونی امروز...

خواب دیدم مامانینا هم اینجا هستم با مبی و رزی ، کل تدارکات امشبم اونا آماده کردن من مشغول تمیز کاری فقط بودم....


- دلم شدیدا مامانینا رو میخواد...........


- دیروز مثلا میخواستم زود برم خونه ولی تا 9:30 موندم دفتر...


- مرتب با همسری دوز بازی می کنیم وقتی من حواسم جمعه راحت ازش می برم ولی دیروز یاد گرفته همش من رو می بازونه تازه مثل بچه ها کلی هم ذوق می کنه هی به رخم میکشه باختنش رو....


- کوثر خودمم تو همین فکرم اما میخوام ببینم جور میشه یانه ....


- چندروز پیش یه آقاهه یه کاغذ رو اورده میگه بزنید برام تو سی دی...........فکـــر می کرد کاغذ رو میشه تو سی دی زد


- یه خورده عصبیم واسه امشب

مهمانی


- صبح بعد از بیدار شدن، ناهار پختم با حوصله اومدم دفتر....

- تازه از مطب دکتر میام ، هیچ مشکلی ندارم ویتامین A و اسید فولیک برام نوشت...


- از نظر روحی خوبم....به خودم می رسم ، پرهام هم فوق العاده هوام رو داره

- قبلا خودم تنهایی می رفتم دکتر ولی امروزم وقت گذاشت باهام اومد...

- فردا شب خانواده پرهام دعوتن خونمون ، دیشب هر نظری من میدادم به پرهام حالت تدافعی می گرفت فکر می کرد من راضی نیستم خانواده اش بیان....


- بچه ها هیچ طرحی ندارید برای سالگرد ازدواج؟

منزوی بودن


- دیروز خونه یکی از عروس شهری ها دعوت بودم با اصرار پرهام (سرماخورده) تنهاش گذاشتم رفتم 2 ساعت اونجا بودم کلی خندیدم کلی رقصیدن و.... من زودتر از بقیه برگشتم چون نگران پرهام بودم....

- دیشب بحث داشتیم....بهش گفتم داره یکسال میشه از همخونه بودنمون و ما هیچ هدف مشترکی نداریم هیچ پولی پس انداز نکردیم هرچی سرمایه داشتیم خرج کردیم ( البته خرج دفتر من شد)

چرا نباید یه روز بریم پارک ، رستوران، بازار....

(پرهام از بیرون رفتن متنفره ، اگه بذاریش تموم روز دوست داره خونه باشه)

بهم گفت من شرمنده ام بخاطر این زندگی که برای تو ساختم این اونی نبود که فکر میکردم باید باشه....

- من 1000 بار از پرتویی که روزای اول همخونش بودم دورتر شدم صورتم اون شادابی گذشته رو نداره... شاد نیستم چون هر بار می خوام خبر شادی رو بهش بدم میخوره تو ذوقم

به خودشم گفتم دیروز عصر مثلا به شوخی به من میگه از ازدواج کردن پشیمون شده این شروع کننده اون حرفایی بود که من بهش زدم بهش گفتم عادت نداری شادی کنی...

مثلاً روز قبلترش بهش میگم شاید باردار باشم( البته هیچ خبری نیستا) در جواب اینکه اظهار خوشحالی کنه میگه پول بیمارستان ، پول پوشک و....

بهش گفتم مردم اول خوشحال میشن بعد تو فکر خرجایی که باید کنن می افتن ....

خودش میگه من اینجوری بزرگ شدم تو با دوستات بگرد اصلا یه روز خونه خودمون دعوتشون کن شاد باش به خودت برس ....!

حالا می دونم مشکل از کجاست پرهام ، تو خونه حسابی کمکم میکنه هیچ گله ای نداره از اینکه بعضی وقتا برای چندساعت خونه نا مرتبه... همه چیزش خوبه جز اینکه برخلاف من که آدم فوق العاده اجتماعی هستم منزوی هستش...


- پنج شنبه سالگرد عقد و عروسیمونه .... تو فکرم یه برنامه هایی هست برای چیدن ، البته منهای کادو چون هیچ نظری ندارم....

- من حلقه تو دستم نمیکنم :-" ، چسب حلقه ام که باز شد نرفتم تنگش کنم

- پرهام از وجود اینجا با خبره ولی نمیخونه....

- فکر میکنم بچه دار شدنمون قشنگترین هدف مشترکی باشه که میتونیم داشته باشیم بخاطر بودنش تلاش کنیم....


خوبم..


- مامانینا که رفتن کلی پیش پرهام گریه کردم دو روز متوالی اشکام سرازیر بودن بهش می گفتم میخوام برم شهرمون نمیخوام اینجا باشم و....

 برای اینکه از افسردگی در بیام خودم رو خفه کردم با خوندن رمان های نود و هشتیا....


- یه خانم معلمی چند روز پیش اومد واسش تایپ عملکرد سالانه کنم بعد به من میگه متولد چه سالی هستی....در ادامه می گه منم یه پسر دارم دوسال از شما بزرگتره بعدتر میگه شما ازدواج کردید؟ وقتی جواب رو میشنوه میگه دختری مثل خودت سراغ نداری برای پسرم ....میگم ــــــــ


- کمرم حسابی درد می کنه بخاطر مدام رو صندلی نشستن اون نیرویی هم که گرفته بودم گفت من نمیتونم بیام میخوام درس بخونم واسه ارشد...

در نتیجه  مجبورم دوباره بگردم  برای یه نیروی خوب...


- دوستتون دارم............

تفاوت


- قبلاً خیلی شیرین می نوشتم وقتی وب قبلیم رو میخونم متوجه میشم زمین تا آسمون تفاوت پیدا کرده

الان وب رو باز می کنم حرفی برای گفتن ندارم... همه چیز تکراریه واسم

قبلاً خیلی ذوق و شوق خرید داشتم ولی الان خیلی وقته هیچ حسی ندارم که خرید کنم...


_ 30 شهریور سالگرد ازدواجمونه... یعنی 1 سال میشه که اینجا هستم...کلی دوست پیدا کردم خیلی جاها هوام رو دارن ولی باز که دقت کنی تنهام هنوز کسی رو پیدا نکردم که زنگ بزنم بهش بگم بیا باهم بریم بازار یا سینما... اینکه تو روز چندین بار باهاش حرف بزنم ...


- سخته وقته میام سرکار، خودمم غذا درست کنم ، تو این اوضاع تصمیم جدی هم گرفتم که بچه دار شم امروز رفتم بهداشت که واسم آزمایش های پیش از بارداری رو بنویسه....


- تصور کنید چه اوضاعی هستش ، دلتنگی خانواده و...

- دیروز که رفتن کلی گریه کردم دلم میخواست باهاشون برگردم....

- میخوام شاد باشم... مثل گذشته حتی اگه ناراحت بودم باز نوشته هام به هم روحیه می داد....


- دوستتون دارم


- هفته پیش مامانینا و دوتا دوستام مبی و رزی اومدن البته تا فردا اینجا هستن

ما بین استرس های کار خیلی خوش گذشته تا به الان


- هوا خیلی خوبه و بقیه کلی ذوق می کنن


-