خدایا میشه پیدا کنید؟


- دو سه روز هست امید دارم به برگشت ، با این که این شهر ، امکانات رفاهی زیادی داره، دوستای زیادی پیدا کردم ، آزادی عمل  دارم برای هر کاری

اما خانواده و کنارشون بودن چیز دیگه ای هست، امیدوارم و آرزومندم که برای پرهام کار پیدا بشه....


- دیروز پرهام ، بدون هیچ انتظاری 50 تومن صبح بهم داده برم کیف بخرم ، البته 320 تومن هم داد به حسابم بریزم که رو هم همرو بردم به حساب ریختم...

حس کیف خریدن فعلا ندارم تا به وقتش که یه کیف خوشگل چشمم رو بگیره...


- بخاری ها چندروزی هست روشن هستن، دستای من چه تابستون چه زمستون، کلاً یخ زده هستش و الان بیشتر


- شدیداً گلوم درد می کنه ، سرمم گیج هست میخواستم برای امروز ماهی درست کنم که با این سرماخوردگی بهتره همون سوپ درست کنم...


- شاید خنده دار باشه که بگم تو سبزی خرد کردن هیچ استعدادی ندارم، دیروز برای اولین بار کرفس خریده بودم ، شب که سبزی ها رو آماده کردم دیگه پرهام به دادم رسید واسه خرد کردن....

من اولش هر چی با چاقو می زدم بهشون فقط آب سبزی ها در می اومد یعنی له کردم دیگه...اگه نیومده بود تا خود صبح برای 2 کیلو سبزی باید می نشستم...

(سبزی خرد کن دارم ولی هنوز استفاده نکردم ، چون این بار دوم بود سبزی گرفتم که خودم خرد کنم یه بار اول عروسیمون که باز پرهام به دادم رسید یه بارم دیروز ، همیشه مامانم سبزی میاره واسم)


- بعد از پنج شنبه که زده بودم به سیم آخر، پرهام رفتارش خیلی بهتر شده، روزی دو سه دفعه می پرسه پاهات درد نیست؟ خوبی؟ درد نداری....


- داستان تقلب یه جورایی شخصیت اولش تو شیطنت کردناش شبیه من بود البته یه خورده...، من هنوزه که هنوز عاشقه رو جدول راه رفتنم ، یعنی اگه جدول تو مسیرم باشه بی توجه به هر چیزی ترجیح می دم از روی جدول رد بشم همیشه بحث داریم سر همین موضوع با پرهام...

پرهام خیلی جدیه و من همیشه خنده رو لبمه 

و بچگی هایی که می کنم .....دلخوشی هایی که دارم...


- دوستتون دارم.................


امید به دلم راه بدم خدایا؟

بعضی موسیقی ها عجیب خاطره انگیزند، وقتی می شنوی پرتاب می شی به اون دنیا...دنیای مجردی و پر از احساس می شی

صدای آیدین، من رو پرتاب می کنه به رویاهای گذشته ... روزایی که گذشت...


- پرهام دیروز گفت اگه کار پیدا کنه از شرکت میاد بیرون، تو شرکت پول در میارن ولی خرج شرکت میشه و فکر کنم برای بهتر شدن زندگیمون باید کاری باشه که برای خودشم در آمد داشته باشه...

راضی شده حتی اگه جنوبم کار پیدا بشه بیاد اونجا...


میشه همه دعا کنید اونجا براش کار پیدا بشه؟



- پنج شنبه هق هق می زدم ، چون تو وجود نداشتی من فکر می کردم هستی...بهت نیاز دارم زودتر بیا ، از همین الان می پرستمت عزیز دلم



روزایی که باید آروم از کنارم رد بشی

- کلاً از دست پرهام حسابی شاکیم....بخاطر رفتارایی که داره...


- تو این چند روز حسابی حساسم هر بارم بهش میگم حالم بده، سرم گیج میره بجای احساس دلسوزی یا نگرانی میگه میخوای بمیری... یعنی به شدت از این کلمه متنفرم چون خودم یه بار به زبون نیوردم براش حتی به شوخی...


- امروز کفش رو خریدم بالاخره با یکی از دوستام به اسم فریبا رفتم خرید ... البته اون مدلی که تو ویترین برام چشمک می زد رو نه، توی پای زیاد جالب نبود ، یه کفش گرونتر و البته خوشگلتر، حتماً عکسش رو میگیرم...( می خوام ذوق و شوقم برگرده مثل قبلنا بود که هر چیزی می خریدم سریع عکس می گرفتم تو وب قبلیم می ذاشتم )


- خواهرشوهری میگه فکر کنم هرچی پول در میاری میری زود خرج می کنی ( پیوست به اینکه گفتم یه کیف مشکی هم باید بگیرم که با کفشم ست کنم )


- یه کتاب دانلود کردم از نود و هشتیا، به نام تقلب، اینقد لذت بخشه خوندنش، تازه صفحات اولشم....


- ظهرم با نگین میخواستیم برگردیم خونه،اینقده کیف میده باهم بری خرید اون سریع بگه من حساب می کنم و... روحیم خیلی بهتر شده بخاطر نگین، قبلاً گفتم من زیاد دوست پیدا کردم اینجا ، دوستایی که اگه بخوام خیلی کارا می کنن ولی به نگین دسترسی بیشتری دارم و راحتترم بخاطر اخلاق خودش...


- هنوزم وقتی از دست پرهام بغض می کنم، تنها کسی که می تونه آرومم کنه رزی هست... بخاطر بودنت ممنونم


وسیله ارتباطی که نداریم


- به وبلاگ قبلیم سر زدم با دیدن کامنت آزاده ، کلی خوشحال شدم چون شماره تلفنش رو گذاشته بود...امروز باهم صحبت کردیم، میگه صدام بزرگ شده ...


- صورتم پف کرده ، خیلی دوس دارم این حالت رو ؛ چند مدت بود که از بس به خودم نمی رسیدم فکر می کردم خیلی زشت شدم ولی الان دوباره حس خود شیفتگی بهم دست داده...


- گفتم من هنوز دنبال کارای پروانه کسبم؟ اصلا حس تنهایی رفتن به جایی رو ندارم، امروزم رفتم فنی حرفه ای درمورد وام پرسیدم که گویا رو مدرک خیاطی کمیته امداد وام میده تصمیم دارم وام بگیرم....


- تصمیم دارم تا آخر بهمن حتماً ماشین رو بخریم ، و حتما می خریم دیگه....


- یه کفشی پشت ویترین یه مغازه هست خیلی دوستش دارم ، ساده هست ولی دوستش دارم نسبت به قیمتشم نمی ارزه اصلا...

امروز حتما میرم میخرمش اگه سایزم رو داشته باشه....


- ویندوز جدید هیچ وسیله ارتباطی مجازی مثل یاهو ، تلک و.... نداره....برای اینکه بتونم با آزاده صحبت کنم رفتم  سایت محبوبم واسه دانلود ، چون هر چی فکرش رو کنید داره....


- خوشحالم ، خوشبختم، و همچنان عاشق کودکی هستم که وجود نداره فعلاً، از الان می دونم براش همه کار میکنم............


- دوستتون دارم


بچه بازی


- پرهام عادت بدی داره، برای دیدن سریالای مورد علاقه ام ،1000 بار منو وادار به التماس میکنه، دیشب وسط تماشای حریم سلطان تلویزیون رو خاموش کرد ، کنترل رو زورکی داد منم قهر کردم خوابیدم...

با این بچه بازی های من و پرهام ، نمیدونم چجوری میل بچه دار شدن رو فروکش کنم...


- یه دوست جدید پیدا کردم دو طبقه بالاتر ما، تو دفتر روزنامه کار میکنه، ظهرا با هم میریم ایستگاه ، همینطور عصرا

پایه است برای اینکه هر جا کار داشته باشم باهام بیاد و این خیلی منو خوشحال میکنه....


- چند تا DVD میخوام از این سایت بگیرم برای کارای فون اینا...


-چند مدت هست اصلا به خودم سخت نمیگیرم ، صبح ها 9 میام ، ظهر 1 میرم خونه....عصرها هم 5 میام تا جای ممکن سعی میکنم 7 برم ولی اگه مشتری بیاد مجبورم با پرهام برگردم خونه...


- پست قبل جواب به یکی از کامنتاست.....


- دوستتون دارم

خطاب به ساغر

 

- ساغر، بذار اینجوری بگم

- من فوق العاده احساسی و وابسته به خانواده ام ، تا قبل از دور شدنم نمیدونستم...الانم روزی دوسه بار با خانوادم حرف می زنم...

 

- من به شدت عاشق پرهام بودم، بابام روز خواستگاری بغض کرده بود ولی چشمام کور شده بود و فقط احساس آرامش اون لحظه ام رو می دیدم...آرزوی محالی که داشت به واقعیت می پیوست...

 

- پرهام اصلا احساسی نیست،اهل سورپرایز کردن من نیست، ابراز احساسات نمیکنه، اهل گشتن نیست، از بازار رفتن متنفره و من همیشه تو این شهر خودم تنهایی باید کارام رو انجام بدم...

به طور مثال دوهفته قبل از هر مناسبتی اعلام میکنه من کادو نمیخرم من اینکار رو نمی کنم و... کادو میخره آخر سر ، ولی هیچ لذتی تو اون کادو نیست که از قبل هی بگه نمی گیرم....

 

- پرهام خصوصیاتش خوبه ها، اگه گیر ندم کمتر بحثی به وجود میاد... منم آزاد گذاشته ، تو ارتباطام با دوستام، زیاد دوست پیدا کردم ، هیچ سخت گیری مبنی بر بیرون رفتنم با دوستام نمیکنه

 

- ساغر ، من روز اول میدیدم پرهام بخاطر من نت نمیاد، فکر میکردم شرایطش رو نداره، نمیدونستم این تو وجودشه که کمتر تلاش کنه...

یعنی چشمام روی خصوصیات بدش بستم...

 

- ساغر ، من از زندگیم راضیم با دعواهای مکرر ، و هنوزم عاشق پرهام هستم  اما اگه فرصت دوباره داشتم شاید چنین انتخابی رو نمیکردم بازتر نگاه می کردم، چون به مرور زمان اگه بها به احساسات نداد  رخت می بنده، من قبلاً خیلی تلاش می کردم که پرهام رو یه ذره احساسی کنم ولی الان دیگه نه....

 

 

- فرهنگ خیلی مهمه، من خانواده شوهرم خیلی خوبن ، ولی یه بار نشده مادرشوهرم  یا آجی کوچیکه اش تو این چند ماه که من کار میکنم مثلاً بپرسه خسته نشدی؟ وضعیت کارت چطوره و....

- فاصله مسافتی ما 12 ساعت هستش ، برای همین من تو خیلی جشنای فامیلم نتونستم حضور داشته باشم...

 

- مثلا مهر گل ( وبلاگ آرامش زندگیم ) دور از خانواده اش شده ، باید نظر اونم بپرسی.... یا سوسن که مشکلی هم نداره....

 

 

- دلتنگی رو می شه با مسافرت های پی در پی کمتر کنی...

باید خودت رو ببینی اینکه چقدر وابسته هستی؟

اینکه اون آقا قراره برات چه کارایی کنه ؟

تا حالا چه کارایی کرده واست؟

خانواده اش چطورن؟ خصوصیات اخلاقیشون نزدیکه با شما؟

تا حالا دور از خانواده ات شدی؟

بحثایی که تا حالا با اون آقا داشتی سر چه چیزایی بوده؟

ببین چه چیزایی برات مهم هست و دقت کن اون آقا داره یا نه....؟

 

خیلی خوب دقت کن و بعد درست انتخاب کن

 

 

 

میخوام واقعی باشه



پنج شنبه  - خانم شما، 12 روزه که باردارید........

 و پر از شادی شدم که یهویی از خواب بیدار شدم، دلم نمیخواست بیدار شم، دپرس شدم، دلم حس مادر شدن رو میخواست...............

*


از هفته پیش مادرشوهرینا دعوتمون کرده بودن خونه آجی بزرگه، جا خالی پسرش ( پسرش مهدکودک رفته و اینجا رسم هست کادو ببری)

جمعه رفتیم خونشون، تا من و پرهام رو دیده هنوز سلام نکرده میگه شما هم اومدید....مامانینا نگفته بودن، و بعد دوباره مامانینا که میاد سر اونا غر میزنه چرا نگفتین و می ره تو آشپزخونه شروع میکنه به پختن خورشت دیگه

آجی کوچیکه و دامادشونم بودن

خیلی بهم برخورد، دوساعتی خودم رو حسابی گرفته بودم، ( بدی من اینه زود همه چیز رو فراموش میکنم)


تا شب اونجا بودیم بد نبود، همون خورشت اولیش کافی بود برای همه، الکی حرص خورد....

من اگه مهمون یهویی هم برام بیاد اینجوری ازش استقبال نمیکنم، اگه بخوام غذای اضافی هم بپزم یه جور بی صدا می پزم که نفهمه ...


*

چند تا عکس از بچه هاش گرفتم به خواسته خودش که واسش درست کنم...


*

دو سه هفته بدجور من و پرهام می پریدیم...جوری که علاقم نسبت بهش خیلی کمتر شده بود...تصمیم گرفتم از این به بعد صبور تر باشم تا رابطه امون از این بدتر نشه...


*