خصوصی

- اونروز که خانواده پرهام خونمون بودن، آجی بزرگش گفت: دختر خواهرشوهرم میخواد بیاد پیشت دفتر که چیز یاد بگیره میتونه بیاد؟

منم تو رودربایستی گفتم باشه بیاد...دیروز اومدش، برای اینکه تنهاییش پر بشه میخواد بیاد، هنوز کارش رو ندیدم....

امروزم نیومده...لپتاپ رو پسورد دار کردم که به چیزای خصوصیم دسترسی نداشته باشه...


- صبحا دیرتر میام بجاش خونه می مونم ناهار رو درست می کنم، امروز پلو میگو درست کردم، لباسا رو شستم


- پنجشنبه ختنه سوران پسرخاله پرهامه ، جشنش تو تالاره.... دلم نمیخواد برم ولی بهونه ای ندارم....

من بیرون معمولاً موهام داخله برعکس بیشتر فامیل پرهام، به خیلی چیزا اهمیت میدم بعد تو جشنا باید یه جور دیگه ظاهر شد ، خواه نا خواه تو فیلمبرداری پیدا میشی....

بعد این همه پرهیزگاری تبدیل به هیچی میشه واسه من


- مثلا بوده من پسرخاله پرهام رو دعوت کردم خانومش با تاپ بوده و من حجاب کامل



نظرات 2 + ارسال نظر
سام پنج‌شنبه 6 مهر 1391 ساعت 03:08 ق.ظ http://havayetora.blogsky.com/

چرا من هیچی متوجه نمیشم پرتو

آستاره پنج‌شنبه 13 مهر 1391 ساعت 10:52 ب.ظ

سلام... ای وای! چه بد برای این همه تفاوت حجابتون! امیدوارم که شوهرتون ازتون نخوان اونجوری بشید!
ختنه سوران پسرخاله شون یا پسر پسرخاله شون؟؟؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد