- کلی کار دور و برم ریخته ، برای همین به بچه هایی که سر میزنم فقط می خونم که بعد بیام کامنت بدم...
کلی کارام بهم ریخته بخاطر تایپ آزمونیه که پرهام گرفته ، تمومی هم انگار نداره...
- لحظه های عجیبیه یه بار از عشق لبریز و یه بار از خشم و ناراحتی سرازیر....
- دیشب ساعت 10:30 رسیدیم خونه، به لطف نداشتن نان، مجبور شدم برنج درست کنم ، گوشت بوقلمون از قبل پخته بودم سریع دست به کار شدم و دمپختم رو درست کردم...
از بس زعفرون ریخته بودم داخلش نتونستم بخورم...
حیف اون همه زحمت.............
- عادت غذایی که دارم،فقط از روغن سرخ کردنی استفاده می کنم واسه غذاها، کلاً بوی روغن تو غذا باشه نمیتونم غذا بخورم...یعنی باید کنارش کلی مخلفات باشه مثل سالاد و ماست و سبزی و... آخرشم نخورده بلند می شم...
روغنم خیلی کم می ریزم تو غذاهام، اصلاً از چربی بدم میاد
- مابین پرهام و شریکش( تنها دوست صمیمیش) دلخوری هایی به وجود اومده...پرهام حق داره ولی دیشب و امروز مدام بهش میگفتم بخاطر بیماری پدرش فعلا بهش گیر نده تا بعد...
- من برم به کارام برسم که زود تموم شه...
- دوستتون دارم