وقتی دوست صرفاً اسمش باشد

سه تا همکلاسی و دوست مشتری های ثابت من هستن...یکیشون تنهایی اومد گفت براش این پروژه رو انجام بدم به دوستاش نگم...


امروز اون دوتای دیگه مثل همیشه باهم اومدن برای انجام دادن کارشون...

جالبتر از اون وقتی یکی از این دوتا رفت پشت ویترین کارتای عروسی رو ببینه این سراغ مقواهای رنگی برای یه درسشون رو گرفت گفت بقیه تلق و شیرازه استفاده می کنند میخوام کارم تک باشه تا دوستش اومد اشاره کرد هیچی نگم


*

این روزا مدام از گوشه و کنار تحت فشاریم که خونه بخریم اونم با طلا+های من....آخه یکی نیست بگه چجوری ممکنه طلاهای من کل هم بشه 30 میلیون شاید یه ذره بیشتر + 10 میلیون خونه خرید؟


*

بدون جیم +تی وی هیچ حسی واسه ماهواره دیدن وجود نداره کسی خبر داره چجوری میشه اوردش؟

ادمهای مجازی


-  تو تاکسی نشستم که یهو در باز می شه یه آقا پسر میخواد بیاد بغل دستم بشینه در کمال ناباوری بهش میگم برو صندلی جلو بشین خالیه

و با قیافه ای آویزون میره جلو ( من و یه خانم دیگه و بچه اش بودیم دیگه من موندم میخواس کجا بشینه...)


- هر از گاهی با پرهام بحث می کنیم اون تاکید میکنه من وقتی شاغل شدم حاضرجواب تر شدم و البته که داشتن شغل به به آدم عزت نفس می ده از خواسته هاش بهتر دفاع می کنه


- یکی از دوستام الان اومد چند دقیقه وقفه افتاد  واسه نوشتن

با ایدا از طریق کلوب آشنا شدم تو دوران عقد یه بار دیدمش دیگه ندیدمش تا مراسم عروسی که تماس گرفتم در مورد آرایشگاه و آتلیه خوب پرسیدم تو شهرشون....

دیگه بعد از اون ارتباط نداشتیم تا اینکه چند وقت پیش یه دختر خانم اومد برای تایپ و تشابه فامیلی عجیبی با آیدا داشت وقتی پرسیدم گفت آجیمه

از اون  روز تا حالا چندین بار دیدمش و این من رو خیلی خوشحال می کنه چون آدمای مجازی گاهی از آدمهای روبه رو بهت نزدیکترن...


-


- نشد...


-  این روزا همش یاد دوران دبیرستان می افتم و روزایی که داشتیم و چقدر شاد فارغ از هر مشکلی...


خدایا شدنیش کن


- دیروز مصاحبه شغلی داشت تماس گرفته میگه فقط دعا کن قبول بشم تا تو راحت شی و من با تموم وجودم از خدا می خوام بین اون 39 نفری که مصاحبه دادن اون 1 نفر ، مرد من باشه...


- چند مدتی هست مجله سرنخ همشهری رو میخونیم و از اتفاقات ایران باخبر می شیم تا حدودی


- دیشب اونقدر دلتنگی عذابم داد که نشستم چند تا عکسای مامانم رو طراحی کردم... و برای بابا یه فلش 4 گیگ برداشتم


- خدای من! من باور دارم ، و با تموم وجودم میخوام این اتفاق بیفته چون نمیدونم تا کی میتونم تو این شرایط دوام بیارم پس کمکمون کن که شدنی بشه


روی دیگری از او


- چهارشنبه پرهام نبود بخاطر کاری مجبور شد بره یه شهر دیگه من موندم و کادویی که باید خریداری می شد چون فرداش تعطیل بود

با کلی وسواس قاب رو انتخاب کردم و بعد تر زنگ زدم به یکی از دوستام که تو یه آتلیه است گفتم میای باهم بریم ببینیش اونم قبول کرد بعد از تایید اون قاب رو خریدم با آژانس رفتم خونه

- قاب خیلی فوق العاده ای هستش اگه بشه عکسش رو می گیرم می ذارم تابلو ان یکاد ...طلاکوب هست که قیمتش شد 38ت

- چهار شنبه عصر مادرشوهر با دختر همسایه اومدن خونمون که عکسی که واسه دختر همسایه طراحی کردم رو ببینن...


- پنج شنبه قاب رو بردیم خونه مامان ، بعد از اینکه گفت نمیخوام و ما رسم نداریم خوشحالی از تو صورتش معلوم بود خداییش قابه یه جلوه دیگه به خونشون داده من یکی که همش دلم میخواس نگاش کنم :-"


- این هفته ای که گذشت مادرشوهر به شدت مهربون شده بود به جرات می تونم بگم تو همه این سالها اینجوری که الان هست هیچ وقت نبوده...

اینکه علناً به من بگه کاش آجی کوچیکه می اومد اینجا تا تو یادش طراحی بدی کمک خرج شوهرش بشه...


- جمعه هم خونه آجی بزرگ ( اصف ) بودیم... برای بچه هاش دو تا دفتر طراحی و چاپ کردم با فنر بندی که فوق العاده جالب شد خیلی خوشش اومد...


- دلم حسابی برای مامان و بابام تنگ شده ....بیشتر از خیلی ...این لحظه ها از اون لحظه هاییه که فک می کنم دووم نمی ارم... 


عشق اینه


- عشق اینه وقتی من کلی کار رو سرم ریخته تو شام بپزی

-عشق اینه میای دراز می کشی ولی بدون من خوابت نمی بره میشینی تا من کارم تموم شه 


*

وقتی حتی سایتایی که خیلی خیلی مجاز هست مال خودشونم هست فیل*تر هست چه انتظاری داریم بقیه سایتا باز باشند؟

دارم سرچ می زنم حقوق متقابل حکومت و مردم از عالامه محمد هادی معرفت ....هر چی سایته اسلامیه می زنم عدم دسترسی به اون سایت رو می زنه در نتیجه مجبورم از یه راه دیگه به این سایتا دسترسی پیدا کنم....

*

خیلی کار رو سرم ریخته فک کنم امشبم باید تا پاسی از شب بیدار بمونم از کتاب خوندن بگذرم...

*

دوستتون دارم

کادو می دهیم!


- کاش می شد روز جمعه دوباره تمدید می شد


- به خیلی کارام نرسیدم در عوضش کتاب عشق و احساس من 1 ( 278 ص) رو خوندم ...کلی بازی کردم و...

اما وقت کم بود خیلی کارا موند که باید انجام می شد و نشد....


- این هفته تولد مادرشوهری هستش تنها کسی که هر سال براش کادو می گیره من هستم و جالبتر از اون تو این مدت فقط 1 دفعه کادوی من رو دست گرفت کادویی که پارسال برای روز مادر واسش خریدم دوتا سینی سیلور بود که معلوم نیست کجا قایم کرده که سر یه مناسبت به خودمون بده...


امسال بعد از کلی فکر کردن که چی بگیرم که نتونه قایمش کنه به این نتیجه رسیدم که قاب عکس رو مجبوره بزنه به دیوار... هرچند پرهام به شوخی می گه اگه اینم بگیری می بره تو زیرزمین میزنه...

( کلاً اخلاقای خاص خودش رو داره)


- پنج شنبه شیرین بود چون با پرهام واسه ناهار رفتیم چلوکبابی آرام و اونجا غذا خوردیم...


- دوستتون دارم..............