حس های شیرین

وقتی چشمام رو باز می کنم صداهای تو آشپزخونه نشون می ده که تو داری صبحونه رو آماده می کنی 


قشنگتر این می شه که تو مقنعه رو از رو بند میاری میشینی واسم اتو می کنی...


و من چه سرخوشم امروز ، بخاطر خوب بودن های تو .... کمکایی که تو خونه می کنی من هر روز دارم می بینم...



***


پنج شنبه سال مادربزرگ پرهام بود، من عصرش با یکی از دوستام رفتم خرید یه دونه شال مشکی خریدم که گفت جنسش ترکِ

دوتا تی شرت خریدم  خریدای دیگه...شبم که برگشتم سریع آماده شدم، حسابی به خودم رسیدم بعد رفتیم...

من و پرهام آخرین نفرات بودیم که رسیدیم  و یه گوشه نشستم بقیه عروسا مثل همیشه دورم کردن شروع کردیم حرف زدن...


***

دیشب تا حالا دارم خواب یه آرم می بینم که طراحی کردم:)) باید امروز بالای یکی از روزنامه های این شهر رو طراحی کنم دیشب مدل زدم ولی پرهام میگفت قشنگ نشده باید یکی دیگه الان آماده کنم...




نظرات 1 + ارسال نظر
نارنجدونه یکشنبه 8 اردیبهشت 1392 ساعت 07:00 ب.ظ

:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد