- دیروز تا حالا خیلی اصرار کردم مامانمینا هم بیان و جمعه برگردن ولی مدام بهونه کار رو میارن


و من نمی تونم جلوی ریزش اشکام رو بگیرم


مدام به خودم می گم خودم خواستم و تصمیم گرفتم اینجا باشم ، نباید بخاطر دلتنگی خودم اونها رو تحت فشار بذارم ...


ولی باز هم نمی تونم مانع ریختن اشکام باشم

نظرات 1 + ارسال نظر
نارنجدونه چهارشنبه 22 خرداد 1392 ساعت 09:39 ق.ظ

قربونت دلت بشم من
فدای تنهاییت دوستم

منو ببین به مامانت بسپار یه عالمه دعا کنه بخدا دعای مادر معجزه میکنه من سر هر امتحان به مامانم میگم برام دعا یه امتحان رو تا صبح بیدار بودم خیلی هم سخت بود چشام داشت از خواب در می اومد نمیتونستم خوب بخونم فک کن هجده و نیم شدم


بگو دعا کن کاره جور بشه بری اونجا
توکل بخدا :*

فدات شم...مرسی عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد