اندراحوالات دیروز


-  اندر احوالات دیروز

ظهر دستم رو با دستگاه کپی بدجور سوزوندم

- به محضی که رسیدم خونه ،  ضعف کردم چندین ساعت بی هوش بودم بعد که بیدار شدم قرمزی دستم رفته بود یه خط 5 سانتی در نیم سانت به یادگار مونده فعلا ً رو دستم تا خوب بشه

- عصری مامان پرهام زنگید که دخترهمسایه اونجاس بیا و منم تو رودربایستی رفتم ، عملاً ابراز علاقه بهم می کنه

-  سر روزه داری بحث شدش گفتم آره من مامانمینا تا سحر بیدارن بعد می خوابن من نمیدونم چه ربطی داشت که مامان پرهام گفت عربا همه اینجورین

بهش میگم: مامان ما عرب نیستیم

میگه پس چی هستید...

می گم بعد این همه مدت نمیدونید عروستون چی هست؟ بعد در ادامه گفتم پرهام گاهی به شوخی می گه من ناراحت میشم

گفت ناراحتی نداره به ما هم خیلی ها میگن لر و نیستیم...

= خداییش من چیکار کنم با این مادر شوهر ، به پرهامم گفتم ناراحت شدش... این مسائل روم نمیشه حتی واسه مامانمینا بازگو کنم این جدی جدی فکر می کنه من عربم ، اونم چون جنوبیم ، آخه بو++شه+ر چه ربطی به عرب داره؟


- یکساعته به بهونه لباسایی که تو ماشین لباسشویین میام خونه ساعت 7و نیم دخترهمسایه می زنگه که پرهام زود میاد بهش گفتم اره

بعد مسیج زده واست شارژ می فرستم سریع بهش زنگ زدم که شارژ نفرستی من تو مغازه ام دستگاه کارت خوان دارم هر وقت بخوام خودم می تونم بگیرم و...


- شبم چون خواهرشوهری اومده بود ماهم افطار اونجا دعوت بودیم من صبر کردم پرهام بیاد با هم بریم...در مجموع بد نبود...


*

غرغراممم تموم شدن دیگه

- درمورد خرید رفتن با پرهام  شاید کمتر از تعداد انگشتای دستام با پرهام اینجا خرید رفتم هر بارم اینقدر اخم و تخم کرده که پشیمون شدم، خریدم به عهده اش بذارم ممکنه سه روز طول بکشه تا خریدی که باید انجام بده این دفعه اگه ایراد میوه بگیره نمی خرم ولی خوب بعد از دوروز پیش که انگور خریدم و بهش گفتم چیزی نگفته


- بچه ها کیفی که دارم درست می کنم خوشگل میشه اونم بخاطر نوع چرمشه ، یعنی چرم اولی رو عوض کردم ست مانتوم سبز و مشکی خریدم....

برش ها تقریباً تموم شده ولی دوختش سخته چون نمیدونم باید از کجاش شروع کنم ولی من می تونم دیگه


- دیشب مجبور شدم عکس دستم رو واسه مامانینا بفرستم تا نگرانیشون رفع بشه...


- هیچ چیزی شیرین تر از این نیست که سحرا با صدای تلفن بیدار شم و مامان یا بابای مهربونم بیدارم کنن خیلی می چسبه....


- التماس دعا حتماً سر بزنید...

خصوصیت بد و قورباغه های بد رنگ


- تو ماه رمضون حس انجام کارای پولی رو ندارمفقط دلم میخواد خرج کنم...

دو تا کار هست از 4 شنبه گرفتم حتی 5 شنبه بردمشون خونه که انجام بدم ولی حسش نبود دیروز تازه یکی از کارا متن قراردادش رو تایپ کردم طراحیش رو موکل کردم واسه امروز

یکیشون هم طراحی 3 تا کارنامه درسی (جعل نیست برای خود مدرسه است) سخته و هم حس انجامش نیست باید حتماً آماده بشه تا بعد از ظهر


یکی بیاد زورکی مجبورم کنه قورباغه ها رو قورت بدم...


حالا برعکس اینقدر دوس دارم بشینم پای کیف دوزی


*

- اوایل که نه حتی تا بعد از یکسال همخونگی با پرهام ، هر حرفی می زد یا نظری می داد واسم خیلی مهم بود و یادمه تو عقد تبلتم رو فقط بخاطر این فروختم که گفت چرا اسراف کردی ( بابام واسم خریده بود)

ولی الان هر حرفی که می زنه اهمیت نمیدم ، چون میدونم اخلاقش اینه ، البته بعضی وقتا زده می شم با اینکه با تموم وجودم عاشقشم...

مثلاً :

-  چندین نوع میوه می خرم  بعد وقتی پرهام می رسه نگاه می کنه شروع می کنه له شده هاش رو جدا می کنه یه نگاهی به ادم می کنه از کار خودش پشیمون می شه...یا شروع می کنه خوردن ایراد گرفتن ...

- تو خونه کمکم می کنه ، میاد گوجه برداره می بینه یکی دوتاش مثلاً له شدن مثل دیروز که گفت عجیبه و ...

منظور حرفاش منم ، یا هرکاری من کنم یه ایرادی می گیره ، بجای که خوبی ها رو ببینه ، خیلی سعی کردم قابلیتایی که دارم رو نشونش بدم ولی باز همونه که هست...

منم بی اهمیت شدم ، هرکاری خودم دوست داشته باشم انجام می دم و به  خودم افتخار می کنم


اعتماد به نفس بالا


- روزی چندبار صفحه اصلی وبلاگ رو باز می کنی با سردرگمی لینکا رو نگاه می کنی ببینی کی آپ کرده بهش سر بزنی ، هی نگاه می کنی حدس می زنی

گاهی یادت میره گودر نیست از خودت می پرسی کدوم وبلاگ برم که لینکا بروز رو نشون می ده...


- این چندمین تجربه ای هست که دارم نباید اینجا زیاد خوبی کنم واسه مشتری ها چون باعث سواستفاده های خیلی زیادی می شه... دیروز خیلی پکر بودم واسه این اتفاق طبق معمول با حرف زدن با پرهام بار سنگینی از دوشم پایین اومد


- یه برنامه مثل وی چت بعضی وقتا سبب خیر میشه یه گروه از فامیل رو دور هم جمع می کنه و من الان نشستم با پسرخاله ای که خیلی باهاش رو در بایستی دارم حرف می زنم


- یه چرم گنده گرفتم با اعتماد به نفس بدون هیچ آموزشی می خوام شروع کنم به کیف دوختن اونم از نوع بزرگش...( چند مدل کیف از اینترنت گرفتم منتظر پرهام هستم  نظر بده شروع کنم به طراحی الگوش و پیاده کردنش رو چرم)


کسالت جسمی و سردرگمی


-  دو سه روزی به شدت مریض بودم ، بعد از شکستن روزه ی شنبه اونم ساعت 4 بعد از ظهر ، حسابی سرگیجه و ضعف داشتم جوری که بعد از ظهرا دفتر رو تعطیل می کردم می موندم خونه


- تا دیروز که حالم بهتر شد در عوض پای سمت چپم کامل درد می کرد مثل گرمی زدن ، دستم که بهش می خورد آتیش می گرفتم در نتیجه دیروز بعد از ظهر هم تعطیل کردم که استراحت کنم ولی عذاب وجدان خونه کثیف بودن وادارم کرد به تمیز کاری البته با یه پای لنگ


- برنامه وی چت ، خیلی جالبه ، تو این برنامه تونستم عکسای بچه های بهار و رزی رو ببینم و با هزینه کمتری مدام در ارتباط باهاشون باشم کسایی که گوشیشون اندرویده می تونن نصب کنن و با شارژ هفتگی یا وایرلس می تونن با کسایی که این برنامه رو دارن مکالمه و چت و تبادل عکس داشته باشن.


- وقتی نیمه های شب بیدار می شم دستات رو غرق بوسه می کنم چه نشونه ای جز عشق  و سپاسگذاری می تونه داشته باشه؟


*

مامان پرهام کمتر از یکسال هست که تازه شروع کرده مراوده کردن با همسایه ها...یکی از همسایه ها که روبروی خونه ماست 2 تا دختر داره و یکی از دخترا که بزرگتر هستش از نظر بدنی معلول هست، البته این صفت رو نمیشه بهش داد چون موقع راه رفتن یه خورده مشکل داره


رفت و آمدشون خیلی با مامان پرهام زیاده و تو اون رفت و آمدا من رو دیدن و دختر بزرگتر عاشق من شده مدام از من تعریف می کنه هوام داره و ...

مدام هم مسیج می زنه واسم و من خودم اصلا اهل مسیج بازی نیستم یعنی خیلی کم پیش بیاد مسیج بزنم حتی وقتی کار دارم هم ترجیح می دم زنگ بزنم  تلفنی صحبت کنم...

تو این مسیجایی که می فرسته نصفشون ادبی هستن نصفشون حرف و من نمی دونم باید چیکار کنم

برای مثال:

- س گلم این قدر عصابم خورد که نگو باورت نمی شه کاش من از همون اول به دنیا نمی اومدم

- فدات بشم من بخش اگر بدموقع مزاحمت می شم حلال کن دیگه اصلا روم نمیشه توی صورت نگاه کنم به جون خودم فقط دعا کن من زودتر راحت شوم این زندگی نیست که من می کنم خیلی دلم تنگ شده برایت

- س عزیزم من ببخش اگر بد موقع مزاحمت می شم به قران عصابم خورده نمی دانم چه کار کنم. به نظرت دارم دیوانه می شم شما که دیگه غریبه نیست سردرد شدید گرفتم

و

تو همه مسیجایی که می فرسته از اعصاب خورد حرف می زنه ، البته زیاد خونه نیست مثلا الان فک کنم 2 هفته ای هست رفته یه شهر دیگه خونه مادربزرگ و دایی و...

من بیشتر مواقع مسیجاش رو جواب می دم سعی می کنم نکاث مثبت رو بهش یادآوری کنم ...راستش مسیجاش تاثیر بدی می ذاره اینکه نمی تونم واسش کاری کنم و ... شبا که بر می گردم اینقدر خسته هستم که نمیتونم ساعتی رو اختصاص بدم ( یه شب با خستگی تموم پیشش وایسادم دقیقا 1 ساعت شد من 10 و نیم تازه اومدم ناهار واسه فردا بپزم) هم از این می ترسم که این صمیمت برام مشکل ساز بشه چون وقتایی که اینجاست بیشتر وقتش خونه مامان پرهام هست...

چند روزی هست مسیج فرستاده جواب ندادم ولی تلفنی زنگ می زنه جواب می دم بهونه ام هم شارژ نداشتنه...


آرزوها


به توصیه این وبلاگ می خوام از آرزوهام بنویسم.


آرزوهای اصلی


- بزرگترین آرزوم برگشتن پیش خانواده امه ...

- مامان شدنمه که به دلایلی هی عقب می افته ...

- از نظر مالی به ثبات نسبی برسیم


و آرزوهای فرعی:

-

- چرمایی که خریدم رو همه تبدیل به کیف کنم 

- کلاسایی که دوست دارم رو حتما برم

- ...



*

یه نفر رو پیدا کردم که با حقوق، 2 هفته تو دفترم بمونه ولی کسی رو پیدا نمی کنم منو ببره ، پرهامم راضی نمیشه تنهایی برم بهونه اش مسافت طولانیه :((



بازگشت و امیدواری و انتظار


پرهام از وقتی من یادم میاد لاغر بوده همیشه می گفت بعد از ازدواج چاق می شه که امیدی کاذب بود ، هر از گاهی که یه خورده شکم در میاره من با خوشحالی امید دارم این یه ذره شکم همه جاش پخش شه این روزا هم یکی ازدلیلای خوشحالی من همینه


*

دیروز پرهام صبح بیدارم کردم گفت باباش از کو+یت برگشته طفلی دپرس شده بود واسه ماشین ، باهاش حرفیدم گفتم بهتر که اومده مامان تنها نیست یه سر پیششون رفتیم...


واسه ماشین 2 تومن از مامان پرهام 2 از مامان من باز قرضیدیم...حالا دیروز غیر از سهمیه سوغاتی ها 100 تومنم هم می دادن که به ما ندادن به دلیل همون بدهکاری ( البته از یه طرف به نفع ماست پولشون خرد خرد بهشون داده می شه) و برعکس مامان من 5 تومن باید بهش بدیم این سری هم اومده بود دوباره بهم کلی پول به بهونه روز مادر روز پدر داد اصلا هم به روش واسه پول نمیاره البته خودم بهش می گما...


*

دیشب افطار با خانواده پرهام همون پارکی رفتیم که با باباینا رفته بودیم و حسابی خوش گذشت ، آجیاش هم بودن و آجی بزرگه دو تا بچه شیطون با نمک داره که من خیلی دوستشون دارم و با شیطنتاشون اصلاً نفهمیدم کی اذان گفتن  واسه افطار جوجه کباب کردند و ساعت 10 برگشتیم خونه


*

امروز با پررویی تموم وسایل کیف سازیم رو اوردم مغازه تصمیم دارم نهایت استفاده رو کنم

*

آغااا من انتظار دارم تو این ماه مبارک و عزیز شکمم و پهلوهام صاف بشهدوباره انداممم خوشگل بشه!



همینجوری


- یکشنبه شب با مامانینا پارک رفتیم واسه شام جوجه کباب درست کردیم و اونشب حسابی خوش گذشت ...


- دوشنبه صبح مامانینا رفتن..


- دیروز بعد از ظهر برای دومین بار عسلی رو دیدم و چقدر از کنار با او بودن لذت بردم


*

این روزا خبری از مشتری نیست تو این ماه مهربون من کرایه مغازه هم ممکنه در نیارم در نتیجه سعی نمی کنم به خودم بد بگذرونم بازی Royal Defense رو دانلود کردم و به شدت اعتیاد آوره توصیه نمی کنم دانلود کنید... (من بازی ها رو از این سایت دانلود می کنم)