روز شلوغ


امروز صبح اون کسی که قرار بود بیاد دفترم مسیج زد گویا مادربزگش فوت کرده :(


به پرهام گفتم نریم ولی راضی نشد فردا راهی می شیم... قرار شد این 3 روز مغازه تعطیل باشه


سوغاتی ها رو خریدم... البته تا برسم جنوب به حجم سوغاتی ها اضافه می شه

دیروز واسه مامانم یه کفش طبی خریدم

برای بابا هم امروز یه دمپایی طبی خریدم

واسه مادربزرگم هم 3 متر پارچه نخی


واسه بچه دوستم هم یه پلاک به وزن 1 گرم و 80 سوت


برای داداشام این سری  وقت نکردم خرید کنم... امروز به تمام معنا کارای من بدو بدو بوده ، عجیب که من روزی 20 بار وارد مدیریتم می شدم امروز این دومین باره...


یه کارت عروسی دیشب از تهران سفارش دادم امروز رسید و الان چاپش تموم شده...

یه کارت عروسی باید طراحی می کردم...

کلی تایپ و کپی و فنربندی

ولی این همه خستگی و فشار ارزش دیدن خانواده ام رو داره... خیلی خوشحالم


داشت یادم می رفت دیروز رفتم آرایشگاه ، موهام رو عسلی کردمعاشق رنگ موهام هستم و مدام تو روی پرهام میگم عاشق رنگ موهامم ببین چه ناز شده و...

*

راستی هنوز به مامانینا نگفتیم میخوایم سورپرایزشون کنیم...


*

خیلی دوستتون دارم...


*



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد