دور جدید مهمانداری


به شدت از پرهام  دلخورم بخاطر رفتارای متناقضی که داره ، چند هفته پیش ما بین اون همه فاصله بین خودش و خانواده اش به شدت احساس وابستگی می کرد و رفتارش عالی بود...

الان بعد رفت و آمد به خودش اجازه می ده تو روز چندین بار عصبانی بشه و اخم کنه...و این من رو ناراحت می کنه بخاطر نقش دوم داشتن...

*

پنج شنبه 4 تا النگوهام که شکسته بود رو عوض کردم 6 تا النگو باریک طرحدار خریدم 5 گرم اضافه تر از طلاهای خودم و الان هی طلا داره میاد پایین

*

چهارشنبه نمایشگاه کتاب رفتیم که 2 تا کتاب خریدم یکی آن روزها  نویسنده اش ایرانی و 5 سال کتاب فارسی دبستان رو با تصویر نشون میده و پراز خاطره هس و وانمود کن مرا نمی بینی از ماری هیگینز


*

دیروز دوستم و خانواده اش ( که شامل همسرش ، آجی و برادرش و 2 پسرش ) میشه رسیدن و دیروز باهم ناهار درست کردیم بعد از ناهار که دیگه عصر شده بود رفتیم بازار

شام هم تو پارک خوردیم که حسابی خوش گذشت با شوخی های درباره سردی هوا شب به اتمام رسید...


( قبل ناهار یعنی 12 من زنگ زدم به مامان پرهام  گفتم مهمان دارم اگه تنهایید بیاید اینور واسه ناهار که گفت آجی اینا هستنبعدش بدون اینکه یه سر بزنه رفتش شهر آجی دلخور شدم  )

*

الانم مشخصه دفترم دیگه ، یه کار ویرایشی هس انجام میدم دوستم و آجیش آشپزی می کنن بعد میان دفترم که باهم بریم بیرون



نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد