در حین تماشای یه سریال چنان غرق میشم در بعضی لحظه هاشون که نا خودآگاه یاد گذشته می افتم که حسرت یه لحظه دیدنش رو داشتم...
حسرت اینکه یه بار برای تموم عمرم فقط 24 ساعت داشته باشمش و بعد اگه میخواست دنیام تموم بشه بشه...
حسرت اینکه یه بارم که شده تو چشمام نگاه کنه بهم ابراز علاقه کنه...
حسرت اینکه برای یه بارم شده دستای کسی رو لمس کنم که روحم بهش تعلق داشت ...
اونقدر احساساتی میشم که سریع بهش زنگ میزنم تا کلی قربون صدقه اش برم....بعد از سلام تنها چیزی که میشنوم اینه من الان کارم دارم...
با یه صورت خیلی کش اومده خدافظی میکنم ....میشینم ادامه ی سریال رو میبینم...
محرمو تسلیت میگم
خدا رو شکر :)
ایشالا فاصله ها هام از بین میرن به زودی ...
موفق باشی ... واستون هر چی خوبه رو آرزو می کنم :*
سلام
مرسی که به وبم سر زدی
مطالبه وبت زیبا و قشنگه
به جهنم اون که رفته بر نمی گرده
لیاقتشون اینه که یکی با زندگیشون بدتر از خودشون رفتار کنه
اوخی بمیرم که انقدر مظلوووووووووووووووووومی
آخی...چقدر آدم تو ذوقش میخوره...
با سهیلدعوا می کنیم آجی ولی تا حالا سر این مورد پیش نیومده.....
ولی اینجورایی که من حس میکنم سهیل با پرهام فرق میکنه... سهیل یه جوری اذیت می کنه اون یه جور
به قول سهیل که میگه سارا خودت باید درستم کنی! باید درستشون کنیم دیگه...
آره تو اینجور مواقع باید یاد گذشته ها بیفتی که چقدر دوس داشتی داشته باشیش اون وقته که میتونی از کنار این مسائل راحت تر بگذری
have a nice weekend honey
سلام
بالاخره این وب رو کامل خوندم...
خیلی وقت بود که یه وب رو از اول تا آخرش نخونده بودم...
روون مینویسی !
چه قدر آرامش بخشه وبلاگت
خیلی دوست دارم نوشته هاتو همشون بوی عشق و مهربونی میدن