قرار شده امروز حرکت کنه و بیاد بریم اون شهر فقط ببینه شرایط کار رو

و بعد از اون شاید برم یه هفته شهرشون...

دو طرف

گفته بود اگه کار فلان جا واسم پیدا بشه میام

خیلی وقته هر روز آگهی ها رو میخونم و به چند نفر رو زدم که اونجا واسش کار پیدا کنن

واسطه زنگ میزنه میگه واسش تو کارگاه خودمون کار پیدا کردم ازش بپرس میاد؟

زنگ میزنم به پرهام بهش میگم گفتم 15 مین دیگه جواب بهش میدم ولی میگه تا شب میخوام فکر کنم

یکساعت بعد به واسطه مسیج میزنم هنوز پیداش نکردم به محضی که گفتم بهتون خبر میدم ممنونم

دوباره به پرهام زنگ میزنم با لحنی عصبی میگه عجب بدبختیه

بهم برمیخوره سریع قطع میکنه دوباره خودش که زنگ میزنه میگه عجب مکافاتیه میگم نمیخوای بری نرو

با مامانینا حرف میزنم با پرهام همینطور بهش میگم بجای تشکر که رو زدم کار پیدا کردم باید این حرفا رو بشنوم

از اینور بابا میگه خسته نباشید چرا رو زودید پس ...

از مامان میشنوم مغازه است شرکت که نیست و....

صدای مامان میزنم به تندی میگم دیگه نشنوم اسمش شرکته چندتا قرارداد دارن


میدونی پرهام تو که مطمئن نبودی نباید به من این اطمینان رو میدادی که رو بزنم اونم به کسایی که باهاش رودربایستی دارم


*

من باید از هردوطرف بشنوم فعلا


دلم کلاس رقص رو میخواد کاش یه بهونه بزرگتری داشتم که برم شهر دیگه ....

روز بد

صبح بعد از نماز صبح بلند میشی میشینی پای کامپیوتر پراز شادی هستی تصمیم داری امروزت رو عالی بگذرونی ولی چرا این تصمیم تا شب عملی نمیشه

پرهام دیشب با دوستاش رفت بیرون قرار بود شب هم همونجا بمونه گوشیش شار‍ژ نداشت خاموش شده بود

خیلی خوشحال بودم مطمئن بودم امروز با خوش اخلاقی مهربونی او یه روز خوب رو دارم

نشستم یه خورده با کلیپ آماده پری مایر ور رفتم بعد از یه خورده سرچ کردن و زدن دانلود شروع کردم دیدن سریال فرندز

تا ساعت 11:30 که دیگه مست خواب شدم کام رو خاموش کردم با گوشی بابک مسیج فرستادم واسه پرهام: کلی منتظرت شدم زودتر برگرد

دراز کشیدم و ناخودآگاه اخمام درهم رفت به این فکر کردم من وقتی گوشیمم خاموش میشه با گوشی دوستام بهش زنگ میزنم یا بهش شماره رو میدم میگم نگران شدی زنگ بزن

تصمیم گرفتم گوشیم رو بی صدا بذارم یه خواب آروم برم ولی هرکار کردم این تصمیم فقط 30 مین بیشتر دووم نیورد چون همش چشمم به گوشی بودش

نیم ساعت بعدش زنگ زد صداش خیلی خسته بود گفت دیشب تا صبح بیدار بودیم تازه رسیدیم ازم پرسید چرا نارحتی درجوابش گفتم خوابمه...خدافظی کرد خوابیدم

تا ساعت 7 چندین بار بیدار شدم ولی چون حساسیت داشتم بلند نشدم تا اون موقع که متوجه شدم خطا خرابن پر از دلهره شدم به خودم گفتم حتما کلی نگرانم شده گوشی مامان رو نگاه کردم دیدم زنگ نزده ولی بازم خودمو گول زدم حتما زنگ زده ولی آنتن نبوده

با گوشی خاله مسیج زدم واسش خطا خرابن

تا یکساعت بعد که زنگ زد چنان تلخ و سریع حرف زد که 1 ساعت منتظرش بودم از حموم دربیاد و زنگ بزنه

یه بار زنگ زدم گوشی رو قطع کرد که بعد فهمیدم شام میخورده

گفت باید زنگ میزده از 12 تا 7؟

از نظر من آره

گفت مریضیش برگشته بهش گفتم اگه مواظب خودت نباشی همون رفتاری رو باهات میکنم که اون سری تو اون سفر کذایی باهام داشتی

بهش گفتم ناراحت شدم انتظار داشتم شماره یکی دوستات رو بدی چون نمیدونستم چه ساعتی برمیگشتی حداقلش صبح یه مسیج میزدی که تا ظهر برنمیگردید

میگه دلیل نمیشه


همش از ذهنم میگذره من باید عوض بشم ولی چجوری؟


حدس

امشب وقتی گفتی منو میخوای ببری بهت گفتم بذار آبجیات برن بعد

گفتی ملینا که میخواد بره گفتم بذار ملیکا هم بره بعد چون وقتی هستن نمیتونم به مامانت نزدیک بشم نمیخوان یا نمیذارن یا فرصت نمیشه اونقد شلوغ میشه که نمیشه


فکر کنم ناراحت شدی ولی وقتی با مامان تنها باشم بهتر میتونم صمیمی بشم تاحالا این فرصت خیلی کم پیش اومده


من الان نزدیک به 10 ماهه خانواده ات رو ندیدم حداقل تو شرایط خوب ببینمشون بتونم کاری کنم در بهبودی روابط...


*


نماز خودن تو جدی نگفتی؟ نمیتونم باور کنم

جواب های برعکس


- یکی از خصوصیات من زود باوری هستش و پرهام هم اطلاع داره معمولا وقتی یه سوال جدی میپرسم این انتظار رو دارم جواب جدی ازش بشنوم ولی تو بیشتر مواقع باید چندین بار ازش سوال بپرسم قسمش بدم تا شاید جواب واقعی رو بشنوم

گاهی اونقدر کلافه میشم که دوبار ازش میپرسم وقتی میگه نه میگم حتما نه هست دیگه باور میکنم بعد خلافش ثابت میشه

گاهی خوشبینانه فقط یه بار میپرسمو باز هم مثل اون بیشتر مواقع جواب برعکس میشنوم

مثل امشب

تو که میدونی من چقدر بهم میریزم پس چرا همون اول جواب خوشایندی که واقعی هست رو نمیگی؟ چرا باید اینقدر اذیت بشم و باور کنم بعد آخرش بگی اره؟

هوم؟


من بدم میاد قبلن هم بهت گفتم پرهام

رسوم

برای مدت طولانی با ادوارد و بلای گرگ و میش زندگی کردم چقدر این داستان قشنگ و رویایی بود اونقدر که دلم نمیخواست هیچ وقت این داستان تموم بشه بی صبرانه منتظر ادامه اش هستم


لینک دانلود   هرکسی خواست میتونه کتابا رو دانلود کنه


*

این روزا بیشترین مشغله ای که دارم خرید جهیزیه هست رسم ما برخلاف شهر پرهام هستش

اینجا معمولا خرج و مخارج عروسی تا اسباب و اثاثیه با پسر هستش جز چیزای کوچیک که خانواده دختر میخره

ولی اونجا رسمشون برعکسه

خانواده عروس باید خرج مخارج مهمانای خودشون رو بدن و پسر مهمانای خودش رو

اسباب با دختره

که ما طبق رسم اونا داریم پیش میرم و چون تجربه کافی ندارم خیلی سخت میگذره...

بی هوایی


ما بین تلخی ها پرتاب شدم به گذشته روزایی که بی او گذشت روزایی که فکر میکردم از دلتنگی و نبودنش میمیرم از بی هوایی در حال مرگ بودم

اما الان اون مرد رو دارم  و کمتر از چندماهه دیگه قراره همخونه بشیم نباید الان ناامید بشم...


*

انتخاب رشته میکنم همراه با کلی نذر و دعا شاید قبول شم...


*


بلاگفایی ها: نمیتونم واستون کامنت بذارم کد نشون نمیده