یلدای تاریک


یلدای ۸۹ در خاموشی میگذره...

*

عصر رفتم دکتر ، آمپول زدم  امیدوار بودم بهتر بشم ولی عطسه های پی درپی نای نفس کشیدن رو ازم گرفته...

*

یلداتون مبارک



فال حافظ - پرتو

Falehafez - فال حافظ

ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توام درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی


تعبیر:خودپسندی و تکبر را از خود دور کن. آنچه باعث شکست و ناکامی تو می شود بی فکری و غرور است. از افکار بیهوده دست بردار. به آنچه قسمت و نصیب تو است راضی باش و به آنچه که داری قناعت کن. اگر واقع بین و دقیق باشی به آرزوهای خود می رسی.

فال حافظ - پرهام

Falehafez - فال حافظ

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی


تعبیر:اگر به آنچه داری قانع باشی، هرگز غمگین و ناراحت نخواهی شد. به خداوند توکل کن و به خاطر منافع زودگذر دنیا، خود را به زحمت مینداز. بدون رنج و زحمت به جایی نخواهی رسید بنابراین بر اساس توانایی و قدرت خود زندگی کن. با تنبلی و سهل انگاری، انسان به جایی نمی رسد. پس اول باید مستعد و آماده باشی و سپس شروع به کار کنی.

حادثه خبر نمیدهد

شب یکشنبه :

من و رزی و فاطمه تصمیم گرفتیم پیاده یه مسیر رو طی کنیم که بابا برسه و همینجوری از همه چیز حرف میزدیم....

همزمان نگاه سه تاییم به چندتا موتور افتاد یکیشون کج کرد به سمت ما که مارو بترسونه...

دستام مثل همیشه تو دست رزی بود با شدت خواستم دستش رو بکشم بهش گفتم مواظب باشه هنوز از حرفم نگذشته بود که رزی باشدت تموم رو موتور افتاد...

تو یه چشم بهم زدن فک کردم از دستش دادم اما سریع بلند شد ،موتوری بدون سوار کردن دوسش و برداشتن یه لنگ از دمپاییش فرار کرد...

تموم تنم میلرزید این اتفاق چنان سریع افتاد که درست نفهمیدیم چی شد...

خدارو شکر غیر از کوفتگی بدن و پاره شدن چادرش صدمه دیگه ای ندید

موتوری بعد که فهمیده بود به خواهر دوستش زده سریع خانواده اش رو فرستاده بود خونه رزی...

*

وقتی پای مامان شکست منم سرماخوردم گچ پای مامان چند روزی هست که باز کردند یعنی قرار نیست من خوب بشم؟

*

اومدن پرهام تمدید شد و موکول به هفته دیگه شد

حواس جمع من


چندسال به طور مداوم در خواب و بیداری به سر میبردم بعدتر ها به این نتیجه رسیدم که باید تموم تلاشم رو کنم برای شناختن خودم ...

به مرور زمان و در این سن به خیلی خصوصیات خودم پی بردم و میدونم در کجاها ضعف دارم...

و حالا باید از یه جایی شروع کنم برای ساخته شدن دوباره خودم...

*

من کسی هستم که اگه بی حواسترین فرد هم بهش لقب بدن نباید گله ای داشته باشه ، آخه تا به امروز اصلا توجهی به هیچ چیز نداشتم

تصورش رو کنید دو ماه پیش خونه دوستم که بودم 3 بار با یکی از خواهراش سلام کردم و هربار فکر میکردم خواهر جدیدشه...

یا پارسال خونه دانشجویی مثلا گرفته بودیم اونقدر به اطراف بی توجه بودم که هربار خونه رو گم میکردم مجبور بودم زنگ بزنم دقیق بپرسم کدوم سمت باید بیام...

یا هفته پیش که به دم در حیاط رسیدم با تعجب دیدم ساختمون بزرگی جای زمین بازی بچه ها ساخته شده با تعجب از بابا میپرسم این چیه کی ساختنش...

که در جواب میشنوم استادیوم و......

*

این محیط رو خیلی دوس دارم شاید چون اطرافم رو آدمایی فرا گرفتن که به شدت دوسشون دارم...

خرید بی فکرانه


- یکی نیست به من بگه آخه 4 تا رژ لب یهویی خریدن چه معنی داره

- صبح ، آقای استاد ازمون خواست هر نفر دوتا انیمیشن 10 ثانیه ای بسازه واسه امتحان میان ترم...

من یه خبابون کشیدم که ماشین رد میشد دوتا عابر پیاده هم از خیابون رد میشدن با خونه و دوچرخه و هواپیمایی که حرکت میکرد...

تموم فضا سیاه سفید بود روهم رفته میشد بهتر از این باشه...

- خیلی وقت بود 20 تا میس کال یه جا ازت نداشتم پسر...


- پست های کوتاه و نامعلوم رو  روی این حساب بذارید که کلی حرف نگفته وجود داره که نمیدونم چجوی بنویسمشون...

یادم بمونه

در یکی از روستاهای اطراف نمایشگاهی در مورد کربلا برگزار شده بود که صبح جمعه موفق به دیدنش شدم...

در این مدت اولین باری بود که حس کردم دوباره نزدیک شدم خونه های حضرت علی و یارانش رو شبیه سازی کرده بودن...

واقعه که در کربلا اتفاق افتاده بود سرهای بریده شده مشک های تیر خورده و....