حادثه خبر نمیدهد

شب یکشنبه :

من و رزی و فاطمه تصمیم گرفتیم پیاده یه مسیر رو طی کنیم که بابا برسه و همینجوری از همه چیز حرف میزدیم....

همزمان نگاه سه تاییم به چندتا موتور افتاد یکیشون کج کرد به سمت ما که مارو بترسونه...

دستام مثل همیشه تو دست رزی بود با شدت خواستم دستش رو بکشم بهش گفتم مواظب باشه هنوز از حرفم نگذشته بود که رزی باشدت تموم رو موتور افتاد...

تو یه چشم بهم زدن فک کردم از دستش دادم اما سریع بلند شد ،موتوری بدون سوار کردن دوسش و برداشتن یه لنگ از دمپاییش فرار کرد...

تموم تنم میلرزید این اتفاق چنان سریع افتاد که درست نفهمیدیم چی شد...

خدارو شکر غیر از کوفتگی بدن و پاره شدن چادرش صدمه دیگه ای ندید

موتوری بعد که فهمیده بود به خواهر دوستش زده سریع خانواده اش رو فرستاده بود خونه رزی...

*

وقتی پای مامان شکست منم سرماخوردم گچ پای مامان چند روزی هست که باز کردند یعنی قرار نیست من خوب بشم؟

*

اومدن پرهام تمدید شد و موکول به هفته دیگه شد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد