- تا صبح بیدار بودم هرکار کردم خوابم نبرد زنگ زدم به مبین گفتم تا یه مسیری باهات پیاده میام بعد برمیگردم قبول کرد که نتیجه اش این شد بجای برگشتن به محل کار مبین یعنی شورای حل اختلاف رفتم تا پایان وقت اداری اونجا موندم و به مشکلات دیگران نگاه میکردم...
- به این فکر کردم اگه میشد شوهر هم به مزایده گذاشت چه خصوصیاتی رو مینویسم نتیجه اش این شد که یه برگه برداشتم شروع کردم مشخصات پرهام رو نوشتن هم خوبی هاش رو هم بدی هاش رو...بعد از اونم پاره کردم...
- قبول دارم خودمم حساس شدم زوم کردم به این مساله کی زنگ میزنه و مسیج میفرسته ، باید ذهنم رو پرتاب کنم به جاهای دیگه
مثلا دیشب درسته انتظار داشتم اون زنگ بزنه ولی منم می تونستم زنگ بزنم که نزدم تا صبح واسش مسیج دادم و سریع جواب داد...
- پرهام وقتی شرکته ، تموم وقتش پر هست میدونم اشتباهه و باید یه برنامه ریزی دقیق کنه ولی خوب میگه اگه مداوم کار نکنم نتیجه نمیگیرم و منم برعکس اون فکر میکنم...
- دیشب سر اشتباه بودن کار پرهام با داداشی بحثم شد و منم با اینکه میدونستم کار پرهام اشتباه بوده اما ازش حمایت کردم گفتم تبلت مال من بوده اون اجازه داشته به هرکسی بفروشه...
- دوستتون دارم تا همیشه....
امیدوارم روزهای خوبی در پیش داشته باشی.
خیلی خوب مینویسی پرتو...اگه جزییات ماجرا رو میدونستم میتونستم راااحت خودمو بذارم جاات!!!اما خب به هر حال اینجوری خیلی بهتره
مواظب خودت باش عزیزم
تلگرافی نوشتی ها...

بابا حالا که همه اسما مستعاره کامل بگو خوب بفهمم
راستی رمزم میخوام
آره احتمالا همون باشه

الان خوبم
یه مدت خیلیییییییییییییی بد بودم
جسمی نه
روحی
من در جریان نیستم تازه با وبلاگت اشنا شدم . ممنونم که رمز دادی گلــم .