اولین برف


- جمعه شب خونه خاله پرهام رفتیم روضه داشتن و اشکایی که ریخته شد اونجا بود، با تموم وجود خواستم که برگردم شهرمون...


- شنبه عصر، خونه مادربزرگ مادری پرهام رفتیم ( یه شهر دیگه) حلیم داشتن بپزن، بماند که چقدر دلم گرفت از سردی های مادر پرهام و خوش رفتاری هایی که با عروس آجیش داشت...


(کودک درونم کلی حسودیش شد که موقع خوابیدن سراغی از من نگرفت بلکه عروس آجیش رو کنار خودش جا داد ، من مجبور شدم خودم برم پتو برای خودم بیارم یه گوشه دراز بکشم تا صبح بخاطر بدی جا، پاهام رو جمع کنم نخوابم )


- یکشنبه عزاداری اون شهر رو دیدم ، دسته ای  زنجیر زنی که تا به حال به اون بزرگی ندیده بودم و بعد امامزاده ، زیارت اهل قبور برگشت به خونه...


روی هم رفته خوب بود و خوش گذشت، حتی با تموم اون سردی هایی که باعث می شد اون لحظه دلم بخواد بکشمش کنار بپرسم چرا؟


- دیشب اولین برف پاییزی 91 رو دیدم و چه دلنشین بود قدم زدن توی اون برف، ترس لیز خوردن چنگ انداخت به بازوی مردت...




پیوست پست کاغذ

- اومده و میگه :خانم یه دی وی دی مداحی دارم برام پرینتش کنید

- مداحی رو که نمیشه پرینت کرد، براتون می گردم اگه تونستم متن مداحی ها رو از اینترنت می گیرم براتون