بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی | خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی | |
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد | حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی | |
گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است | عیش با آدمی ای چند پری زاده کنی | |
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف | مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی | |
اجرها باشدت ای خسرو شیرین دهنان | گر نگاهی سوی فرهاد دل افتاده کنی | |
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات | مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی | |
کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ | ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی | |
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن | که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی |
همیشه وقتی میای نت منتظرم فقط بیای چند خط واسم بنویسی...اما هر از گاهی یادت میره که وبلاگی هست که لحظه شماری میکنه واسه خونده شدن توسط تو...
پرهام از این به بعد آزادت میذارم واسه اومدن به اینجا یا نیومدنت...
دیشب چقدر به خودم بالیدم که چون تویی کنارم دارم که خوب گوش میگیره
خیلی دوستت دارم پسرک دوست داشتنی من:-*