- داریم حرف میزنیم البته بیشتر من که میگه کار نداری میگم چرا کار دارم میگه خوب بگو بعد میگه تو که چیزی نمیگی دای سکوت میکنی میگم پس این همه حرف زدم میگه اینا کار نیست کارتو بگو
بغض میکنم نمیخوام گریه کنم ازش خدافظی میکنم ...
میدونی پرهام کار من تویی و دلتنگی ازتو ، گفتم دیشب تا صبح دستاتو میخواستم که سرم رو روشون بذارم میگی درست میشه...
- این روزا مدام مرگ میاد جلوی چشمام ، دیشب تو خیال پردازی هام داشتم صحنه مردنم رو تجسم میکردم
- خسته ام کاش یه نفر پیدا میشد که بگه باید چیکار کنم
آبجی شارژم موبایلم تموم شد! ایرانسل لعنتی...
آره رفتم پیشش...
عزیزم حدودا تاریخ سفرت رو بهم بگو کی می آی ...
آبجی چه زود خوندی!
خوب راستش این رو همش سهیل هم می گفت به نظر من حرم جای مناسبی واسه گپ و اینا نیست و منم با چادر سر کردن مشکل دارم اساسی...
اگه بابا بهم ماشین بده اگه موافق باشی می برمت هتل سحاب... اونجا سرسبزه مثل جنگل پر از جنگل و سای شاین هاش خوشمزه
حتما باید با هم حرف بزنیم اینجوری نمیشه یکی تو اس یکی تو وب!
به امید دیدار عزیزم