اشتباهه دل من

 - داریم حرف میزنیم البته بیشتر من که میگه کار نداری میگم چرا کار دارم میگه خوب بگو بعد میگه تو که چیزی نمیگی دای سکوت میکنی میگم پس این همه حرف زدم میگه اینا کار نیست کارتو بگو


بغض میکنم نمیخوام گریه کنم  ازش خدافظی میکنم ...


میدونی پرهام کار من تویی و دلتنگی ازتو  ، گفتم دیشب تا صبح دستاتو میخواستم که سرم رو روشون بذارم میگی درست میشه...


- این روزا مدام مرگ میاد جلوی چشمام ، دیشب تو خیال پردازی هام داشتم صحنه مردنم رو تجسم میکردم


- خسته ام کاش یه نفر پیدا میشد که بگه باید چیکار کنم


نظرات 3 + ارسال نظر
سارا جمعه 17 تیر 1390 ساعت 02:35 ب.ظ

آبجی شارژم موبایلم تموم شد! ایرانسل لعنتی...
آره رفتم پیشش...
عزیزم حدودا تاریخ سفرت رو بهم بگو کی می آی ...

سارا جمعه 17 تیر 1390 ساعت 02:46 ب.ظ

آبجی چه زود خوندی!
خوب راستش این رو همش سهیل هم می گفت به نظر من حرم جای مناسبی واسه گپ و اینا نیست و منم با چادر سر کردن مشکل دارم اساسی...
اگه بابا بهم ماشین بده اگه موافق باشی می برمت هتل سحاب... اونجا سرسبزه مثل جنگل پر از جنگل و سای شاین هاش خوشمزه

سارا جمعه 17 تیر 1390 ساعت 02:51 ب.ظ

حتما باید با هم حرف بزنیم اینجوری نمیشه یکی تو اس یکی تو وب!
به امید دیدار عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد