روزای خاصی که تو نیستی


- روزای خاصی تو زندگی تمومی ما زن ها وجود داره که از همه چیز نا امید میشیم بهترین مسکن توجه عزیزامونه...

قبل از شروعش همیشه بهت میگم و بیشتر مواقع برعکس میشه...


امروز یکی از اون روزهایی هست که به شدت نا امیدم حتی قربون صدقه های بابا هم امروز نتونست حالم رو بهتر کنه

وقتی بهت مسیج زدم که زنگ بزنی زدی با صدای دو رگه از بغض ازت خواستم واسم حرف بزنی دو دقیقه خلاصه ای از کارای امروزت رو گفتی قطع کردیم بهتر شدم اما بعدش که زنگ زدم گفتی خیلی سرت شلوغه دوباره پریشون شدم


- چقدر دلم میخواس مثل قدیم ها واسم مینوشتی  ، توکه دسترسی به نت داری میدونم اگه اینو رو هم بخونی میگی من بدم میاد

دلیل نمیشه که  ۵ دقیقه هم وقتت رو نمیگیره حتی ۲ دقیقه وقت نمیگیره بیای وبلاگم رو بخونی کامنت بدی...

میل و اف هم زیاد وقت نمیگیره ولی ازت نمیخوام به خودم قول دادم خواسته هایی نکنم که از قبل میدونم جوابشون چیه


- امروز حتی دلم خواست به اجی کوچیکه هم زنگ بزنم باهاش حرف بزنم بگم چقدر به توجه نیاز دارم...


- میدونی امروز چندین بار ندونسته به جسمم آسیب رسوندم آخرین بارش چنددقیقه پیش بود که از درد اشکم سرازیر شد ولی خیلی وقته بهت نمیگم به کجاها خوردم

از کی اینجوری شده؟

- لواسان که رفته بودیم کوهنوردی بخاطر کفشم انگشتام چند روز درد میکرد و حاصل این سفر سیاهی ناخون بزرگه پام هستش ولی به تو نگفتم

نه اینکه نخوام بگم بلکه زمانی اختصاص نمیدی واسه حرف زدنمون...

دیشب بهت گفتم قبلا حداقل یکساعت تو روز حرف میزدیم گفتی از بس دیوونه بودیم...

به نظرت حالا روش خوبیه؟ روزی ۱۰ مین حرف زدن


پر از تنهاییم....


*

برم اتاقم رو تمیز کنم تا چند دقیقه دیگه رزی و مبینا و افسی میان اینجا


دوستتون دارم


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد