- عید تک تک تون مبارک باشه...
- میخوام به خانواده پرهام زنگ بزنم که مامان میگه اول باید پرهام به ما زنگ بزنه ،من عجله دارم که زودتر تماس بگیرم و این دلهره رو از خودم دور کنم ، برای همین به پرهام زنگ میزنم بهش میگم به باباینا زنگ بزنه با تندی میگه تو میخواستی صبر کنی ببینم من زنگ میزنم یانه....نتیجه صحبتمون این میشه که من بهش میگم خوش باشه....
- زنگ میزنم خونه بابا برمیداره و بهش تبریک میگم بابا عادت داره سریع تلفن رو قطع کنه گفت اجی کوچیکه بیاد برداره تا مامان نمازش رو بخونه گفتم میخواید قطع کنم گفت نه و صدای اجی میزنه تا برداره
یه خورده صحبت میکنیم تا مامان تلفن رو برداره صدای شادش تو گوشی می پیچه انگار نه انگار 40 روزی میشه صحبت نکردیم میگه تاریخ عروسی رو مشخص کنید همه دارن میپرسن کی ازدواج میکنید...
من بهش میگم نظر من و پرهام تنها شرط نیست باید با خانواده ها مشورت کرد که تو اون روز مشکلی نداشته باشند ولی چشم...
بعد از اونم به آجی بزرگه زنگ میزنم هول نمیشم خونسرد باهاش حرف میزنم و عادی تر از همیشه تلفن رو قطع میکنم...
- شاید تبدیل به عادت شده این بحث کردن ها...شاید باید یه مدت بی خبر باشیم از هم...
این کش واکشو مام داریم اما هر بار با هم صمیمی تر میشیم بعد خوابیدن طوفان...عجیبه ها