دلتنگ شهر


- عصری زنگ زدم به رزی با شنیدن صدای خودش و کنار دستیش (مبی ) بغض کردم خیلی دلم تنگ شده اینقده دوس داشتم الان کنارشون میبودم


- هرچی فک میکنم به کی زنگ بزنم تو این شهر هیچ کسی رو جز پرهام پیدا نمیکنم بهش زنگ میزنم میگم دلم گرفته چیکار کنم میگه هرکاری دوس داری انجام بده

اولین کاری که انجام دادم رختن چند قطره اشک بود بعدش پاشدم دراز کشیدم ولی چشمم به لپ تاپ افتاد انلاین شدم...

این سومین باری هستش که اومدم نت...


- ناهار خونه بابای پرهام هستیم برای همین معمولا شبا من غذا برای خودم و پرهام درست میکنم خیلی دوست دارم مستقل بشیم ولی بخاطر شرایط مالی باید کنار بیام...


- تصور کنید از بس تنها هستم وقتی پرهام خونه هست یه لحظه ازش جدا نمیشم مدام اسمش رو صدا میزنم...

از صبح به هر بهانه ای بهش زنگ میزنم تا وقتی بیاد خونه...


- آلبوم عروسیم موندم اینکه دیجیتالی باشه یا ساده برای همین هنوز هیچ نظری به عکاسی ندادیم...


- دوستتون دارم....

- دلم یه دوست خوب مثل دوستای خودم میخواد که هنوز پیدا نکردم....


نظرات 10 + ارسال نظر
Đesireè چهارشنبه 25 آبان 1390 ساعت 07:23 ب.ظ http://desireenotes.persianblog.ir/

خیلی خیلییییییی مبارکتون باشه عزیزم ایشالا که خوشبخت بشین :* نگران نباش اولش سخته بعد کم کم جا میفتی

نارنجدونه پنج‌شنبه 26 آبان 1390 ساعت 01:45 ب.ظ

بمیرم نبینم حالت رو مهندس

شیما(پلنگ صورتی) شنبه 28 آبان 1390 ساعت 12:17 ب.ظ

من نباشم که دوست جونم غصه بخوره


پرتو جون منو یادته؟؟؟؟شیمام

انگار دیگه نمیشناسیم

من دوشنبه 30 آبان 1390 ساعت 01:20 ق.ظ http://www.arrazz.blogfa.com

اخـــــی عزیزم چقدر این لحظه ها بده .
مگه کجایی ؟

بی نام ونشان شنبه 5 آذر 1390 ساعت 09:25 ق.ظ http://gomgashtegiha.blogfa.com/

آپم

ترمه سه‌شنبه 8 آذر 1390 ساعت 08:51 ق.ظ http://chatresefeid.blogfa.com

آجی ایشالله زود زود چند تا دوست خوب و مهربون مثل خودت اونجا پیدا میکنی

سارا چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 03:34 ب.ظ

عزیزم
سعی کن اینقدر تلقین نکنی که دلت تنگ شده و تنهایی. من خودم تجربه خوابگاه و دوری رو داشتم...
وقتایی بود که سرم رو به گشت و گذار تو شهر کوچولوی دانشجویی م گرم می کردم...با چند نفری دوست شدم و می رفتم اینور اونور... حتی سینما رفتن هر هفته ای شده بود واسم... حتی تنهایی هم می رفتم...ساندویچ می خریدم می رفتم تو پارک می خوردم و تو چمن ها به عزیزهام زنگ می زدم... کتاب های زیادی تو اون مدت خوندم....
ولی امان از ترم آخر..اینقد که بی تاب بودم و بچه ها بد بودن ..روزش برام مثل سال میگذشت...
سعی کن ارتباط برقرار کنی با چند نفر... چه بهتر اگه با زن های دوست های پرهام باشه... تو که خیلی خونگرم و مهربونی ...

susan یکشنبه 18 دی 1390 ساعت 04:51 ب.ظ

salam
khubi arus khanum?
che khabara?
manam mesle to inja tanham faghat aghaye shoharo daram,sakhte tanhayi sob ta shab gozarundan
darket mikonam golam
manam vaghti ke oon khunast daem kenaresham
be shukhi migam halate zendani enferadi ro daram ke suri chand saat yeki miad molaghatesh khob adam zogh mikone dige :D

amir جمعه 23 دی 1390 ساعت 12:43 ب.ظ http://www.bidelotanha.blogfa.com/

سلام مطالب وبتون قشنگه دوست داشتین به منم سر بزنید

amir جمعه 23 دی 1390 ساعت 12:48 ب.ظ http://www.bidelotanha.blogfa.com/

سلام مطالب وبتون قشنگه دوست داشتین به منم سر بزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد