غریب

هر از چند گاهی میام نت و وبلاگارو میخونم و بدون هیچ ردی از خودم میرم

هنوز به این وضعیت عادت نکردم تا یاد خانواده ام می افتم بغض میکنم اشکای بی صدایی که سرازیر میشه

- کلاس زبان میرم و فکر کنم ضعیف ترین دانش اموز منم چون 5 جلسه از بقیه عقبم

- خدا رو شکر پرهام سخت گیر نیست ازادم گذاشته

- داییم دو هفته پیش فوت کرد و من هنوز باور نمیکنم که بینمون نیست ، صداش تو گوشمه ، با فامیل زنداییم رفتم ابادان 5 روز اونجا بودم

- به گفته پرهام دیگه نمیتونه تنها تو خونه بمونه خونه با من خوبه جای خالی من بدجور این 5 روز مشخص بوده

- دلم میخواد اونقدر پول در بیارم که هر چیزی که میخوام بخرم

- چند وقت پیش فکر میکردم باردارم و البته که اولش خیلی ترسیدم بعد دلم میخواست بچه رو بعد که دیدم خبری نیست کلی گریه کردم

- اینجا اصلا کار پیدا نمیشه ، اینجا ادماش میونه ای با تعارف کردن و دلسوزی ندارن...اینجا زمین تا اسمون با جنوب فرق داره


- باید اسپکینگ زبان رو اماده کنم دوستتون دارم خیلی....



نظرات 1 + ارسال نظر
نارنجدونه یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 04:06 ب.ظ

ای جونم دلم عروس عادت میکنی بابا زندگی همینه دیگه خدایی دایی رو بیامرزه راستی مگه کجا رفتی از جنوب اینقدر دوری غرب کشوری؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد