یادم بره

-تو واحد نشستم ناخودآگاه بغض میکنم بشدت دلم تنگ شده برای مامانم ، برای بغل کردن بوسیدنش، از خدا می خوام همیشه سالم نگهش داره....


- صبح ساعت ۸ بیدار شدم شروع کردم آشپزی کردن تاس کباب با برنج درست کردم البته برنج رو دم ندادم گذاشتم واسه ظهر


- عاشق دیدن سریال انتقام هستم چند وقت ندیده بودم برای همین موندم که ببینمش بعد بیام البته فقط صداشو می شنیدم چون مشغول تمیز کاری بودم....


- دیشبم اونقدر خسته بودم که وسطای بفرما شام ، روی مبل خوابم برد ،پرهام بعد صدام زد که برم سرجام بخوابم...


- کلی تایپ گرفتم ، کلی کار می کنم تا یادم بره دورم....


نظرات 5 + ارسال نظر
Nima یکشنبه 21 خرداد 1391 ساعت 09:50 ق.ظ http://darkknight.blogsky.com

kash kheili ha ino mifahmidan

سوسن یکشنبه 21 خرداد 1391 ساعت 01:22 ب.ظ


ناراحت نشی گلم اما یه چیزی که من این مدت بهش رسیدم اینه که اگه اوایل زندگیت از روی محبت یه کاریو که تا اون حد وظیفت نیست از روی لطف انجام بدی بعد یه مدت دیگه میشه جز وظایفت!
کارت رو انجام بده اما کم و واسه سرگرمی و یه گوشش هم واسه خرجی روزمره.
اما از جسم خودت مایه نذار واسه کار

(آره عزیزم همون جای قبلی)

دو هویج دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 08:36 ب.ظ

آجی راستی خیلی خوشحالم میری سرکار
کارت دقیقا چیه؟

نه من یه سال ِ دیگه نمیرم سرکار

شیما(پلنگ صورتی) سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 03:01 ب.ظ

آپم
اگر دوست داشتی بیا

شیما(پلنگ صورتی) چهارشنبه 24 خرداد 1391 ساعت 04:47 ب.ظ http://hamdardiii.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد