پاس

امروز تموم وقتم رو به خوندن اختصاص دادم امتحانم رو خوب دادم از استاد که پرسیدم در مورد امتحانات قبلی گفت زیاد خوب ندادی ببینم چی میشه( منظورش پاس کردن بود)

امیدوارم این ترم هم قبول شدم خیلی دوست دارم برم ترم جدید با همه مشغله هایی که دارم


*

دیشب زودتر تعطیل کردیم خونه رفتیم  با کلی خواهش سریال انتقام رو دیدم بعد رفتم آشپزخونه ماکارونی پختم

در همون حین پرهام هی می اومد سر به سرم میذاشت و من رو می خندوند...

در کل دیشب شب خوبی بود


*

قبل از اینکه من برم سرکار خیلی بحث داشتیم ، بعد از اینکه من رفتم سرکار بازم بحث داشتیم....اما الان که دفتر کنار خودش دارم کمتر دعوا میکنیم....

نمیگم نیست ولی بحثای جدی که داشتیم کمتر شده.... شاید یکی از دلایل کمتر دعوا کردنمون اینه زمان بیشتری هست باهم هستیم...


*

یه حقیقته کسی رو نمیشه از نزدیک شناخت مگه اینکه باهاش زندگی کرد...من پرهام رو تاقبل از عروسی هم نمیشناختم یعنی تا قبل عروسی گویا خیلی در برابر من سکوت میکرده و خود واقعیش رو نشون نمیداده .....

پس  حواستون رو جمع کنید.....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد