نمیرم!


دیروز:

از صبح برای کار شبکه بیرون بودی تا شب


بعد از خوردن یه دونه رولت، شروع کردم به پختن دمپختی که دوست داره

بعد از اون رفتم کل کمدای اتاق خواب رو بیرون ریختم شروع کردم به تمیز کاری...

آیینه و زیر تلویزیونی رو دستمال کشیدم، لباساش رو انداختم تو ماشین لباسشویی

بعد با خیال راحت دراز کشیدم رو مبل مشغول تماشای سریال کره ای «مزرعه بهشتی» شدم

و هر بار از خودم حسابی پذیرایی کردم، چندکیلویی دیروز چاق شدم از بس خوردم چیزای مختلف


دیشب:

ساعت 21:30 اومد گفت میخواد بره تهران تو این هفته و من تاکید کردم شب  نمی رم خونه مامانشون...

یعنی هرچی فکر میکنم نمی تونم برم جایی که راحت نیستم اونم تنهایی بدون پرهام...


نظرات 1 + ارسال نظر
آستاره شنبه 11 آذر 1391 ساعت 08:18 ب.ظ http://astare.blogfa.com

وایییییییییی! گریه زاری! آه خدایا! نمیدونم... نمی دونم پرتو ! اما عیب نداره شوهرت که دوست داشته باشه کافیه. ایشون رو به عنوان یه آدم دوست بدار.. آدم ها باید هم رو دوست بدارن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد