حقیقت محض


دیروز ظهر خونه مبی رفتم که شلوارام رو بدوزه ...عصرم با رزی و راضی و مبی و بچه های دوتای اولی رفتیم یکی از امامزاده های اطراف که من اولین بار بود می رفتم...

کلاً من زیاد تو شهر خودمون روستاگردی نکرده بودم این بار حسابی جاهای مختلف رو زیارت کردم

دوباره شب شام خونه مبی دعوت بودیم بصرف سالاد الویه....


*

امروزم آجی بزرگه لطف کردن زنگ زدن 2دقیقه ای که تماسمون بود مدام از برگشت من صحبت کردن من اصلاً به روی مبارکم نیوردم...

*

ظهرم افسی اومد خونمون ، ناهار اینجا بود کلی پای لپتاپ نشستیم وب گردی کردیم...ساعت 6 عصرم رسوندم خونه خالم که با دخترخالم رفتیم بازار از اول رفتنمون باهاش حرفیدم ازش خواستم از چاله نیوفته تو چاه و چه فایده که میدونم هیچ کدوم حرفام تاثیری نداره روش...

*


امشبم بعد از تماس پرهام باز ناراحتی پیش اومد گفت 1 هفته است ول کردی رفتی همینه دیگه و...

البته گفت برو زنگ بزن به مامانمینا هرچی می خوای بهشون بگو به من هیچ ارتباطی نداره، من ابراز علاقه نمی کنم چون دوست ندارم و...

منم باهاش خیلی حرفیدم بهش گفتم ببین ابراز علاقه باعث نزدیکی دلا میشه نه دورتر شدنشون و اونم تاکید می کرد هیچ تمایلی به ابراز علاقه کردن نداره

بهش گفتم کسایی که سنتی ازدواج می کنن خانواده شوهرشون بهشون اهمیت می دن

کسایی هم که با دوستی ازدواج می کنن مرد خونه هوای زنشون رو داره از نظر عاطفی حسابی تامینش می کنه که خلایی احساس نکنه

من به چی دلخوش کنم تو که دوس نداری ابراز علاقه کنی ، خانواده اتم و رفتارشون به تو هیچ ربطی نداره این وسط من باید چیکار کنم؟


اگه نخواد یه خورده کوتاه بیاد موندگار نمیشم ، حقیقت محضه، من تو اون شهر تنهای تنها هستم اون نخواد با کاراش من رو خوشحال کنه ، به چه دلیل باید بمونم و زندگی کنم؟


*

فردا صبح قراره برم یه شهر دیگه، دیدن یکی از همکلاسی های سابق دانشگاه، دلم حسابی واسش تنگ شده...


*

یه تب خالم گوشه لبم سبز شده

*

این پستام که طولانی هست واسه اینه که میخوام لحظه به لحظه این سفرم ثبت شده باشه بدونم تو این مدت چیکار کردم

*

دوستتون دارم

نظرات 4 + ارسال نظر
نارنجدونه دوشنبه 21 اسفند 1391 ساعت 01:53 ق.ظ

نگرانتم محدثه

زیتون چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 10:16 ق.ظ http://zatun2002.persianblog.ir/

علت تبحال وزخم دهان کمبود ویتامین ب بدنه
عسل بزاررویش زود خوب میشه ومن بعد روزی یک شربت عسل بخور دچاراینطورچیزا نمیشی

گلابتون بانو چهارشنبه 23 اسفند 1391 ساعت 04:59 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

سلام
می دونم اوضاع روحی خوبی نداری. بابت قضیه بارداریت متاسفم.
امیدارم روابطتت هم با پرهام هم با خانوداه اش بهتر بشه. باید صبر و تحملت رو بیشتر کنی. درست شدن روابط زمان می بره.

مریم و محسن پنج‌شنبه 24 اسفند 1391 ساعت 07:20 ب.ظ http://salysky.persianblog.ir

حق داری به خدا
بالاخره باید به یه چیزی دل خوش باشی دیگه

عاقبت به خیر بشه این کار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد