حرف بزنید باهام


- پرهام بو + شهر که بود مدام می گفت کار خوبیه و اگه بشه عالیه و الان هیچی معلوم نیست...


- تو راه که زنگ زدم  گفت فقط بخاطر تو و اذیت شدنات می خوام برم...


- دیروز که رفته بود سرکار تو راه برگشت به خونه همش از گرمی هوا گله می کرد و دو دل شده


- ظهر که رسیدیم خونه گفت اینجا حقوق تو حدوداً دو میلیونه و منم که کارم خوبه مشکلی ندارم چرا می خواهیم بریم ( در جواب هم شنید که گفتم: شونه هام درد می کنه، شبا از زور کمر درد نمی تونم بخوابم، از هیچ لحاظی نمی تونم واست وقت بذارم، دو روز دیگه بچه دار می شم اگه دوباره استراحت مطلق باشم کی هست ازم نگهداری کنه؟ ) گفت مامانم....


- خواستیم بخوابیم گفت ایمان ( بهترین دوست صمیمی و یکی از شرکاء شرکت ) قرارداد بستن واسه فروش 50 تا اون دستگاه 1 ماه دیگه سود عالی 10 میلیون تومان گیرش میاد حقوق 10 ماه من  ( ایمان  از وقت شرکت زد و با دو نفر دیگه شریک شد واسه اختراع یک دستگاه، قرار شده بود سودش  برای شرکت باشه که بعد زد زیرش بعدا به پرهام گفت هرچی در اوردم با تو هم شریک می شم یعنی نصف نصف) 


- اینجا کرایه خونه نمی دیم ( آخرین بار وقتی مامانمینا بودن گفتن می خوایم بریم اصفهان منتظرن ما یه جایی ساکن بشیم)


- دیشب مامانم تماس گرفت گفت احتمالاً کاره درست بشه هفته بعد راهی بشید


- و همچنان پرهام با من حرف نمی زنه ، یه دفعه گفت مامانمینا یه دونه پسر دارن که ازشون مراقبت کنه و...حرفی از نرفتن نمی زنه ولی ساکته


***

- کدوم راه درسته؟

- من اینجا خیلی اذیت شدم بیشترین زمانی هم که اذیت شدم واسه بچه بود... دقیقاً یه هفته استراحت مطلق بودم دریغ از یه بار سر زدن مامانش.

- هر بار دکتر خواستم برم باید تنها می رفتم از همون اول ازدواجمون ...

- و الان درسته خیلی کار می کنم، اینجا تموم مشتریانم خصوصیات اخلاقیم رو تحسین می کنن و دلشون می خواست مثل من باشن، احترام فوق العاده ای می ذارن و تو این شهر خیلی چیزا رو یاد گرفتم

- به پرهام دیشب گفتم چی می شد مامانت فکر می کرد من جای دخترشم ، خودش ناهار درست می کرد تا فکر رفتن به سرم نزنه

این حقیقته مامان پرهام میدونه بیشترین درآمد رو من دارم و من به اون گفتم مجبورم کار کنم چون درآمد نداریم ( پرهام درآمد داره ولی روغن داغش رو من زیاد کردم) اما دریغ از یه بار همراهی کردن و زنگ زدن که تو خسته ای بیاید اونور...

- نمیدونم صلاحمون چیه، اما احساس می کنم اونجا بیشتر ساپورت می شیم و از طرفی دلم نمیخواد خودخواه باشم به پرهام سخت بگیرم، اما با تموم وجودم بچه می خوام ولی اگه اینجوری بخوام کار کنم توانی واسم نمی مونه یعنی زودتر از اونی که فکرش رو کنم شکسته میشم...

- الان کمرم درد می کنه، پاهام بخاطر کفشامه که تو این 1 ماه دو جفت کفش خریدم فایده نداشته، وقتی میخوام از زمین بلند شم باید دست بذارم رو زمین یا مبل تا بتونم صاف بلند شم ، درد جدیدی که این روزا به کلیسیون دردها اضاف شده  ، گردنمه  که حسابی درد می کنه ( چند سال پیش این درد رو وقتی از مکه برگشتم بودم تجربه کردم فکر کنم با پماد دیفلوکناک بتونم برطرفش کنم)

نمیدونم اینجوری بخوام ادامه بدم تا کی دووم میارم...( درسته کارکردن دست خود آدمه ، ولی وقتی مغازه هستم نمی تونم که کار نکنم البته بخاطر کار مغازه نیست ، خونه هم باید غذا بپزم با اینکه پرهام کمک می کنه ولی .... کارای خونه هم هست هرچند کامل نمی رسم به تمیز کاری)


- این حس وابستگی پرهام رو درک می کنم، خودمم دلم برای مغازه اینجام تنگ می شه چون خیلی زحمت کشیدم تا به اینجا رسید  مطمئنم اونجا که رفتم هم مغازه می زنم... تو راه هم به پرهام گفتم که یه مقدار طلاهام رو می فروشم یه سرمایه درست می کنم اونجا هم مغازه می زنیم شیفت صبح خودم می رم و بعد از ظهرا تو ولی باز سکوت کرد، وقتی بهش گفتم اداره ای که رفتی چطور بود بزرگ بود یا نه در جواب گفت تو کار به کار خودت باشه


- بچه ها نیاز دارم به حرفاتون شدیدا


نظرات 5 + ارسال نظر
گلابتون بانو پنج‌شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 12:26 ب.ظ http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

می دونی به نظر من وابستگی مردها بیشتره! براشون سخته که از کار و خانواده شون دست بکشن و برن تو شرایط کاملا جدید. طبیعی هم هست. شوهرت به شرایطش عادت کرده. داره تو کارش جا میافته ,کنار خانواده اش زندگی می کنه, قطعا براش سخته که همه چی رو ول بکنه و از اول شروع کنه.
خودت هم تو کارت جا افتادی و بخوای دوباره تو یه شهر دیگه از اول شروع کنی زمان می بره تا برسی به جایگاه فعلیت. بعد هم وقتی قرار بشه اونجا هم کار کنی چه فرقی می کنه؟ خستگی و فشار کار انجا هم هست! بخوای بچه دار بشی باید کلا یه مدت کارتو کم کنی یا بذاریش کنار, هر جا باشی!
البته حق داری دلتنگ خانواده وزادگاهت باشی ولی تو الان زندگی مستقل خودت رو داری. اصل شوهرته باید سعی کنی با اون خوش باشی.
اگه شوهرت داره شرایط مالیش بهتر میشه و تو هم واقعا بچه می خوای, بهتره کارت رو بذاری کنار. البته شاید این بار مثل دفعه قبل نشه و نیازی به استراحت مطلق نباشه ولی به هر حال نباید به خودت فشار بیاری.

آجی اینایی که گفتی همه رو می دونم
*
- خانواده پرهام خونشون رو نصف کردن و ما نشستیم تا حالا چندبار هم بهمون گفتن میخوان برن اصفهان منتظرن ما بریم تا دیوار خونه رو بردارن بفروشن...

- پرهام در آمد ثابتی نداره بیشترین درآمد از کار من درست میشه یعنی من این همه مدتی که کار کردم پس اندازی ندارم هرچی در میارم خرج خونه و سایل خونه میشه

- واسه وام گرفتن و پس دادنش مشکل داریم ولی اگه یکی از دو طرف کار دولتی داشته باشه راحتتر می تونم وام بگیریم مطمئن باشیم از پس دادنش...

- پرهام بیشتر وقتش رو مغازه می گذرونه یعنی از ساعت 8-9 صبح تا 2
4 هم میاد خونه دوباره تا ساعت 9-10 و اگه سختگیری من نباشه ظهرا هم بر نمی گرده خونه و در عوض اون 2 شریک دیگه اش دل به کار نمیدن بیشتر کارا با پرهامه...( البته دوتاییمون بعضی اوقات باهم برمی گردیم)

- من باردار شده بودم سری قبل استراحت مطلق بودم با اینکه دیوار به دیوار بودیم دریغ از 1 سر زدن مامانش به من ( با اینکه الان رفتارش با من خوبه ولی یادم نمیره اجی)

- من قبل از اینکه باردار بشم باید مطمئن بشم از نظر درآمد....نمیتونم مغازه رو فعلا تعطیل کنم چون نیاز داریم به این سرمایه ولی بعد که بچه دار بشم کارم رو باید کمتر کنم...

- اگه بوشهر باشم خانواده ام ساپورتم می کنه از همه نظر، ظهرا دیگه مسئله ناهار رو ندارم، دغدغه این رو ندارم می خوام برم دکتر باکی باید برم، خودمم می تونم یه کار سبک تر داشته باشم

- پرهام به من بیشتر از همه وابسته است یعنی اینقدر اینجا گرفتاره که هفته ای یا بار سر میزنه به مامانش...

آجی به نظرت چیکار کنم؟

مژگان پنج‌شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 12:30 ب.ظ http://mojeejon.persianblog.ir/

ممنونم.من هنوز نتونستم .شاید بلد نیستم .میشه اموزش کامل بدید که ارشیوم روبرگردونم

مهرگل پنج‌شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 02:23 ب.ظ

به نظرم خیلی داری از خودت مایه میذاری، تو با این وضع بدنت میخوای بچه هم بیاری؟
اگه قرار شد شهرکرد بمونید، کارتو کم کن روزی 4 ساعت فوقش، صبح خودت برو، بعدازظهر یکی رو بذار جات، عزیز من زن مثل مرد نیست که کار جوهره ش باشه، من هنوز دارم پیامدهای اون 6 ماه اول رو که صبح ساعت 5 میرفتم تا 8 شب رو میدم، ماها توانایی شو نداریم، در مورد رفتن هم به نظر من زیاد اصرار نکن، مردا به کاری راضی نباشن و مجبور بشن انجام بدن بعدا یه جورایی جبرانش میکنند

مهسا پنج‌شنبه 23 خرداد 1392 ساعت 03:18 ب.ظ http://yeshohardarim.blogfa.com

واقعا نمیدونم چی بگم... فقط میگم مواظب خودت باش... هیچی اندازه جونت و سلامتیت ارزش نداره!

گلشن دوشنبه 27 خرداد 1392 ساعت 03:22 ب.ظ http://golshanvamehdi.blogfa.com

وای پرتو خیلی زندگی ها سخت شده.. اما اگه قراره مامانت اینا بیان اصف واسه زندگی جاتو عوض نکن.. اما اگه میدونی نمیشه سعی کن برید نزدیکشون .. خیلی دیدن پدر ومادر رو اخلاق زن تاثیر داره.. هیچ وقتم انرژی منفی نده که نمیشه.. همیشه با ذکر گفتن و خواستن خواسته هات به آرزوهات انرژی بده که محقق بشن(این یه فن بوداییه)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد