- مثل اکثر روزها به محضی که به دفتر رسیدم صفحه فتوشاپ رو باز کردم که عذاب وجدانم کم بشه شروع کردم به نوشتن پست جدید
- خیلی دلم میخواد برگردم به پرهام میگم بیا همین دفتر رو اونجا راه می اندازیم ولی حس و حال کار جدید رو نداره
- من سعی می کنم که مثل روزای دوره مجردی باشم فراموش کنم شاد باشم حتی شده با خریدای کوچیک ولی سرخوش باشم اهمیت ندم...
- میخوام یه نفر رو برای دفتر بگیرم ،دیروز یکی از مشتریام گفت من می تونم اینجا کار کنم ولی ته دلم یه جوری شد آخه خیلی به خودش رسیده بود و مسلماً روزایی که من نمیتونم دفتر بیام پرهام بیشتر سر میزنه گفتم بهت خبر می دم به پرهام که گفتم ذوق کرده میگه همین خوبه...دلم یه ذره حسودیش می شه خوب
- گاهی فکر می کنم اگه برگشتم باید به مامانم بگم چه روزای بدی اینجا رقم خورد؟
- دلم باز به شدت بچه می خواد ولی فعلاً باید صبر کنم، تصور کنید من برای بچه ای که هنوز شکل نگرفته و هیچ جای دلم نیست حاضرم بمیرم
اون موقع که قطعاً وجود داشته باشه چیکار می کنم؟
عزیززززززززززم
بچه خیلییییییییییی حسه شیرینی به آدم میدهه من عاشق بچه ام
انشالله بموقعش خدا یه نی نیه تپل مپل و سالم بهتون میده
زنا با این حسادتاشون معروفن مردا هم به غیرتشون
طبیعیه
امیدوارم تصمیم درستی برا مغازه بگیری
بازم چنتا سوال دارم با عرض معذرت
چون جدیدا میام به وبت از خیلی چیزا بیخبرم
_____
مغازه ای که توش کار میکنی ماله خودته؟
با مامانت اینا خیلی فاصله دارین؟ یعنی یه شهر دیگن؟
و بخاطر شرایط مالی نزدیک مادرشوهریشون موندین؟
بازم ببخشید
اون موقع میشینی ازش مراقبت میکنی!دی:
سلام!
نه نگی یه وقتا مادره ناراحت میشه
الههههههههی ایشالله زود زود خدا یه نینیه خوشگل ناناز میده بهت
میگما یه وقت نیاریش پیش خودت اون خانومه رو... هر چقدر هم به شوهرت اعتماد داشته باشی به اون خانومه که نداری
اصلا با این مار موافق نیستم مادر..
منم لینکت میکنم عزیزم