- چند روزی می شه ننوشتم
شنبه :
مهمانها اومدن خونه حسابی شلوغ شده بود و ساعت 9:30 شب رفتیم پارک خیلی چیزا یادم رفته بود که پرهام رفت از خونه اورد...
ظرفا رو پارک شستیم ساعت 1 شب هم خونه اومدیم و مهمانا رفتن خونه یکی دیگه از فامیلای دور دخترداییم...
شب خوبی بود...
کادوی عروسی دختردایی ها 50 تومن بهم دادن تاکید کردن دفعه بعد کادو برای خونه میاریم...
( قسمتی از مکالمه من و یکی از دخترداییها:
د د : حالا بگو ببینیم تو بیشتر پول در میاری یا پرهام؟
من: مسلماً پرهام
د د : کار نکن پیر می شی
من: من بخاطر تنهایی میرم سرکار
د د : البته زنای این شهر مجبورن کار کنن چون باید خرج خودشون رو در بیارن
من: اتفاقاً پرهام حقوقش رو همیشه به حساب من میریزه امروزم 600 تومن به کارتم ریخته ( واقعاً همینجوریه ها...اما 600 نبود 400 ریخته بود
) بعدشم من شاگرد دارم فقط برای اینکه توخونه نمونم میرم سرکار...
یا اون یکی دخترداییم تا آخر شب میخواست ثابت کنه من هرچی توخونه دارم مامانم واسم گرفته منم کم نیوردم )
یکشنبه :
با مشغله هایی که داشتم گذشت ، تا آخرشب ساعت 11 به پارکی که مهمانا با اون خانواده اونجا بودن رفتیم دعوتشون کردیم و اتفاقن قبول کردن فرداش بیان
( عکس بچه دخترداییم رو با اصرار واسش درستیدم خیلی تشکر کرد هم خودش هم شوهرش )
دوشنبه:
ساعت 12 رسیدن شروع کردیم آشپزی ماکارونی و برنج ومرغ خودشون پختن بعد از ناهار و استراحت ساعت 5 راه افتادیم سمت پیر غار ( جایی که من به شدت دوسش دارم) ظرفا ناهار هم خودشون شستن خداییش همه کار خودشون انجام می دادن و چه خوب که من کاری نمی خواست انجام بدم
واسه شام دختر اون فامیل تخم مرغ و گوجه گرفتن اونجا آماده کردیم و ماکارونی هم از ظهر مونده بود...
ساعت 1 شب برگشتیم و ظرفا موند واسه بعد که بشورم...
( دوشنبه لباسام رو داشتم نشون می دادم دختردایی بدون اینکه نظر من رو بخواد یکی دامنا ( پرهام با یه تاپ واسم خریده دامن کوتاه و خیلی خوشگله ) رو پرو کرده بعد میگه لباس دارم ولی باید چند دست عوض کنم این رو می برم برای عروسی برادرشوهرم می پوشم...ازم خواست بقیه لباس جشنیا رو نشونش بدم بهش گفتم ته کمد هست باید همه رو بریزم واقعا هم راست گفتم...
واسه دامن خبیث شدم بعد که رفت برای اولین بار یه چیز رو قایم کردم چون میخواست ببره و عروسی هم آذرماه بود منم دامنمو می خواستم و نظر هم نخواس که بگم خودم لازمش دارم)
سه شنبه و چهارشنبه:
حسابی سرم شلوغ بود تو دفتر و خیلی خسته بودم
پنج شنبه:
دیشب تازه ظرفای دوشنبه رو شستم بعد از 2 روز تازه غذای پختنی درست کردم برای امروز
دوستم رزی حرکت کرده سمت مشـــــــــهد و بعد قراره بیاد اینجا بی صبرانه منتظر اومدنشم یه جورایی جای آجی نداشته ام رو پر می کنه
بابا مهمون نوازی چ همه ظرف اغا پس مث من شدی من شده بودم کوزت خونه
خو بهش میگفتی دامن لازم داری
تمبل
راسی خسته نباشی عسیسم
خو نظر نخواس که بهش بگم
سلام پرتو بانو


خسته نباشی پرتو میزاشتی هفته بعد میشستی
همین کاراس ک باعث میشه قدر روزای تعطیلو دونست
امیدوارم دوست جونتم اومد خیلی زیادتا خوش بگذره
من تمیزکاریام ر وز تعطیله
پرتو جون این پیرغار کجا هست؟
مگه تو اصفهان نبودی؟
اجی نه
ای بابا چقدر رو داشته اینقده حرصم میگیره
من یه دوستی داشتم چیزی خوشش میومد میگفت این مال من
اون دیگه بدتر بود
من بدم میاد حداقل نظر طرف رو باید پر سید
بعضی حرفا آدم رو اذیت میکنه بهش فکر نکن
ایشالا همیشه سرت شلوغ باشه به مهمونی و خوش گذروندن و کار و پول در اوردن و صد البته در کنار همشون سلامتی
خوب کاری کردی دامنو قایم کردی
مهمون داری کردی خسته نباشی عزیزم
خداروشکر خوب پیش رفته
بوس بوسی
سلام پرتو جون خوبی؟
زیارت دوستت هم قبول
مرسی عشقم
عجب دختر دایی های لوسی هستن
وای من همیشه انقدر بدم میاد توی حقوقم فضولی می کردن که چقدر می گرفتم
اوه هوه پس حسابی هفته شلوغی بوده واقعا خسته نباشی و خدا قوت خوب کاری کردی لباستو بهش ندادی بعض جاها لازمه
اولین بار بود....
عی بابا عجب رویی دارن مردم
یعنی بدون اجازه برداشت توام هیچی نگفتی؟ اصن بیکار بودی لباساتو آوردی نشون دادی؟ جای تو من حرصم گرفت
دلیل داشتم واسه نشون دادن لباسا .....