- دیروز تا حالا خیلی اصرار کردم مامانمینا هم بیان و جمعه برگردن ولی مدام بهونه کار رو میارن


و من نمی تونم جلوی ریزش اشکام رو بگیرم


مدام به خودم می گم خودم خواستم و تصمیم گرفتم اینجا باشم ، نباید بخاطر دلتنگی خودم اونها رو تحت فشار بذارم ...


ولی باز هم نمی تونم مانع ریختن اشکام باشم

2 هفته دیگه باید منتظر باشم


- صبح اونقدر استرس داشتم که وسط اون همه کار زیاد رفتم بیرون...


- پرهام با رئیس صحبت کرده بود و گویا 4 نفر دیگه هم پرونده تشکیل دادن و قراره 2 هفته دیگه خبر بدن...


- وقتی فهمیدم 2 هفته باید تو انتظار باشم یه جورایی خورد تو ذوقم با اینکه به خودم گفتم امیدواری نمیدم به خودم ولی گویا دروغ بوده و میخوام برگردم میدونم اونجا مشکلاتم خیلی کمتر از اینجاست و هم یکی از ما دو نفر دارای حقوق ثابت می شه

- مامانم یه جون تازه گرفته ، از صداش خوشحالی می باره...خدایا امید مامانم ناامید نشه بازم بتونم نزدیکش باشم


- 2 سال زمان زیادی بود برای صبور بودنم در اینجا ، غرق کردن خودم تو کار تا خیلی چیزا رو فراموش کنم...


- مامان پرهام حدوداً یک هفته ای هست خوب شده میرم خونشون تعارف می کنه ، مثلاً امروز 11 زنگ زده بود من نبودم نگران شده بود و بعد که زنگ زد ابراز کرد و گفت  که نگران شدم چون هم مغازه رو جواب نمی دادی هم موبایلت رو و بعد پرسید چیزی که نخوردی ناهار بیا اینجا... ناهارم که خوردم کلی باهام حرف زد


- برام دعا کنید که شدنی بشه این کار ، پرهام هنوز خونه مامانیناست و قراره فردا برگرده منم در حال حاضر مشغول چاپ کارت عروسی هام...


دعا کنید لطفاً


- پرهام الان تو راه بو+شهر هست و من اینجام...


- دیروز خبردار شدیم پسرخاله برای پرهام یه کار پیدا کرده البته گزینش داره و من در حال حاضر  نیاز به کلی دعا و انرژی مثبت دارم...

هنوز به خودم اجازه خوشحالی کردن رو ندادم  ولی با تموم وجودم از ته قلبم میخوام که این کار رو بتونه بدست بیاره و برگردم پیش خانواده ام...


- خیلی دلم میخواست با پرهام می رفتم بوشهر اما به دلیل قبول

- سفارش کارت عروسی دوست پرهام (طراحیش آماده شد فقط چاپ مونده)

- سفارش کارت ویزیت موبایل ---- ( قرار بوده امروز دستم برسه و به مشتری بدم)

- سفارش کارت ویزیت مزون ----(طراحیش آماده شد فقط چاپ مونده)

- سفارش کارت ویزیت کتاب فروشی

- سفارش کارت عروسی2   (طراحیش آماده شد فقط چاپ مونده)

-  تایپ پروپزال (تایپیستم تایپش رو امروز اورد و تحویل واسه فرداست)

- تایپ تجربیات

- آماده کردن تجربیات یک خانم معلم

- آماده کردن پایان نامه اشتغال زنان

 و....

نتونستم با پرهام برم، و الان دلم اونجاست، امروز چنددقیقه قبل از 6 بیدار شدم شروع کردم به کیف دوختن برای مامانم...(دو مدل کیف فرستادم انتخاب کنه ، اون قهوه ایه تو پست قبل و یکی دیگه که امروز دوختم)

مهره های مکعبی کریستال  قرمز و سفید خریدم که رومیزی براش درست کنم با اینکه صبح همش درگیرش بودم از بس استرس داشتم که نرسم و اینقدر نخ ماهیگیری پیچ در پیچ می شد که نتونستم تا قبل از ساعت 3 آماده کنم و بدم دست پرهام ببره...

دلم میخواست خیلی چیزا بخرم و بفرستم ولی وقت نشد...


*

بچه ها لطفاً دعا کنید بشه ، حتی فکر اینکه این کار رو بدست اورده غرق رویا میشم...



عکس کیف

پنج شنبه شب با پرهام کباب گرفتیم و رفتیم پارک خوردیم ... خوب بود برای شروع و پرهام همش قبل از اینکه بریم تو پارک می گفت نمی شه بریم خونه بخوریم؟


دیشب به پیشنهاد پرهام بیرون رفتیم ، ساندویچ فلافل خریدیم  و چون سلف سروریس بود و خودمون می گرفتیم عالی و خوشمزه بود... بعد از اونم بستنی فروشی رفتیم

خیلی خوش گذشت...


*

این کیفا رو گذاشتم تو مغازه واسه فروش






از مدل قهوه ای خیلی خوشم میاد ...
*
میدونم خیلی دیر شده ولی بذارید عادت کردم عکس بذارم مرتب بذارم دیگه
*
این عکس سفره هفت سین هستش که واسه عید خونه مامانینا درست کردم
 

خوشحالم خووب



- خیلی خوشحالم

  به این دلیل که دیدم یکی از بهترین دوستام (بهار) شروع کرده به دوباره نوشتن وبلاگش

  به این دلیل که چند روز تعطیلم و می تونم حس اعتیادی که به چرم دوزی پیدا کردم برطرف کنم


- چند شب پیش خواب دیدم باردارم و با اینکه خواب بود تموم وجودم ترسید از اینکه دوباره اون اتفاق تلخ بیفته، وقتی برمی گردم پستای گذشته چقدر دلم میخواستش وچقدر خورد تو ذوقم...

با تموم وجودم میخوام مادر باشم ولی می دونم الان زوده شاید چندماه دیگه دوباره بخوام سعی کنم ...


- همون موقع که پرهام تهران بود خونه سمیرا که رفتم بندانداز برقی گرفته بود به من پیشنهاد داد که امتحان کنم نتیجه این پیشنهادش این شد دم یکی از ابروهام رو بردم

به محضی که رسیدم خونه دم اون یکی ابروم هم کوتاه کردم ، چند روز بعد هم رفتم آرایشگاه موهام رو کوتاه کردم همینطور ابروهام رو رنگ کردم...

بیشتر مشتری های خانم اولین سوالشون اینه کدوم آرایشگاه ابروهات رو برداشته بهت این مدلی میاد (کم کم دارم خودکفا میشم تو فکر خرید یه بندانداز برقی هم هستم)


- فردا و پس فردا بخاطر بروز رسانی بلاگ اسکای دسترسی به مدیریت وبلاگ ندارم و همینطور شما نمی تونین کامنت بذارید...

کیفی که دوختم(عکس)


- سلام بعد از قرن ها می خوام عکس بذارم...این یکی از مدل کیف پولایی هست که دوختم... (مدلش رو پشت ویترین یه مغازه دیدم با فتوشاپ گلهاش رو طراحی کردم و نتیجه ش اینی شد که می بینید)






- خوب من برم به کارهام برسم...دوستتون دارم

روز تعطیل

واسه روز تعطیلم کلی برنامه ریخته بودم ولی اونجوری پیش نرفت و بد هم نبود...


آجی بزرگه پرهام پنج شنبه اومد خونشون ، من تا قبل از اینکه پرهام بیاد خونه ، یه دونه از کیفایی که دو هفته بود در گیرش بودم رو دوختم خودم خیلی دوستش دارم...


شب رفتیم خونه پرهام، بچه های آجی بزرگه من رو خیلی دوست دارن، امیر به محضی که من رو دیده با ذوق دستمو گرفت برد سر فوتبال دستی

تا اخر شب هم از کنارم دور نشد...


تا نیمه های شب بیدار بودم فقط الگو می بریدم ...


جمعه :

پرهام یه عادت بد داره، کاری به این نداره فقط یه روز تعطیل می تونم تا هر وقت دلم بخواد بخوابم سریع میاد بیدار کنه...

نتیجه این بیدار کردنش این شد بهش اخم کردم باز خوابیدم اونم پا شد رفت خونه مامانش


بیدار که شدم جارو برقی جدیدم رو ( رو جهازیم مارک کن وود هستش که اصلاً مکش نداره و ظاهرش فوق العاده خوشگله و این جدیده هم این سری که رفتم بوشهر مامانمینا برام خریدن) باز کردم تا خواستم جارو کنم آیفون به صدا در اومد امیر بود، براش کارتون گذاشتم یه خورده آشپزخونه رو جارو کردم

بعد رفتم سراغ کمد دیواری کل وسایل رو ریختم رو تخت ....


گرفتار تمیز کاری بودم که آجی بزرگه سر رسید گفت به منم کیف یاد بده دیگه چندین ساعت یاد اون دادم ( در این بین مادرشوهری هم یه سر زد ، شاهکار اتاق خوابم رو دید که چه بهم ریخته هستش دنبال بچه های آجی بزرگه بود که خرابکاری نکنن اینجوری دید)


آجی بزرگه کلی تشکر کرد بعد از اینکه هم رفتن اینقدر خسته بودم که فقط یه دونه کیف رو تا نصفه هاش دوختم....


*

دیروز پرهام میخواسته یکی از مسیجای من رو پاک کنه که براش فرستادم کل مسیجاش رو تو گوشیم پاک کرد


- کیفایی رو که دوختم مدلاش رو بزودی با الگو می ذارم....