پیرو پست قبل

پیرو پست قبل


- پرهام رو یه کوچولو ترسوندم که کار ممکنه جور نشه و این شوک لازمش بود گویا چون اعتراف کرد که واقعا امیدواره که بشه من ترسوندمش...


- با اجیش صحبت کردم در مورد کار پرسید گفتم پرهام دودل هست بخاطر دوستش ایمان و آجیش اول گفت کار دولتی رو باید رو سر بره  و بعدتر گفت البته پرهام آب و هوای بو+ شهر مشکل داره و بازم میگفت کار دولتی یه چیز دیگه هست


- فعلاً پنجاه پنجاهست و من امید دارم که 100 درصد باشه هنوز مسئول قبلی سرجاش هست و قراره بهش ارتقای شغلی تو این هفته بدن و اگه این نقل و مکان امکان پذیر بشه پرهام شانس بیشتری نسبت به بقیه واسه گزینش داره



حرف بزنید باهام


- پرهام بو + شهر که بود مدام می گفت کار خوبیه و اگه بشه عالیه و الان هیچی معلوم نیست...


- تو راه که زنگ زدم  گفت فقط بخاطر تو و اذیت شدنات می خوام برم...


- دیروز که رفته بود سرکار تو راه برگشت به خونه همش از گرمی هوا گله می کرد و دو دل شده


- ظهر که رسیدیم خونه گفت اینجا حقوق تو حدوداً دو میلیونه و منم که کارم خوبه مشکلی ندارم چرا می خواهیم بریم ( در جواب هم شنید که گفتم: شونه هام درد می کنه، شبا از زور کمر درد نمی تونم بخوابم، از هیچ لحاظی نمی تونم واست وقت بذارم، دو روز دیگه بچه دار می شم اگه دوباره استراحت مطلق باشم کی هست ازم نگهداری کنه؟ ) گفت مامانم....


- خواستیم بخوابیم گفت ایمان ( بهترین دوست صمیمی و یکی از شرکاء شرکت ) قرارداد بستن واسه فروش 50 تا اون دستگاه 1 ماه دیگه سود عالی 10 میلیون تومان گیرش میاد حقوق 10 ماه من  ( ایمان  از وقت شرکت زد و با دو نفر دیگه شریک شد واسه اختراع یک دستگاه، قرار شده بود سودش  برای شرکت باشه که بعد زد زیرش بعدا به پرهام گفت هرچی در اوردم با تو هم شریک می شم یعنی نصف نصف) 


- اینجا کرایه خونه نمی دیم ( آخرین بار وقتی مامانمینا بودن گفتن می خوایم بریم اصفهان منتظرن ما یه جایی ساکن بشیم)


- دیشب مامانم تماس گرفت گفت احتمالاً کاره درست بشه هفته بعد راهی بشید


- و همچنان پرهام با من حرف نمی زنه ، یه دفعه گفت مامانمینا یه دونه پسر دارن که ازشون مراقبت کنه و...حرفی از نرفتن نمی زنه ولی ساکته


***

- کدوم راه درسته؟

- من اینجا خیلی اذیت شدم بیشترین زمانی هم که اذیت شدم واسه بچه بود... دقیقاً یه هفته استراحت مطلق بودم دریغ از یه بار سر زدن مامانش.

- هر بار دکتر خواستم برم باید تنها می رفتم از همون اول ازدواجمون ...

- و الان درسته خیلی کار می کنم، اینجا تموم مشتریانم خصوصیات اخلاقیم رو تحسین می کنن و دلشون می خواست مثل من باشن، احترام فوق العاده ای می ذارن و تو این شهر خیلی چیزا رو یاد گرفتم

- به پرهام دیشب گفتم چی می شد مامانت فکر می کرد من جای دخترشم ، خودش ناهار درست می کرد تا فکر رفتن به سرم نزنه

این حقیقته مامان پرهام میدونه بیشترین درآمد رو من دارم و من به اون گفتم مجبورم کار کنم چون درآمد نداریم ( پرهام درآمد داره ولی روغن داغش رو من زیاد کردم) اما دریغ از یه بار همراهی کردن و زنگ زدن که تو خسته ای بیاید اونور...

- نمیدونم صلاحمون چیه، اما احساس می کنم اونجا بیشتر ساپورت می شیم و از طرفی دلم نمیخواد خودخواه باشم به پرهام سخت بگیرم، اما با تموم وجودم بچه می خوام ولی اگه اینجوری بخوام کار کنم توانی واسم نمی مونه یعنی زودتر از اونی که فکرش رو کنم شکسته میشم...

- الان کمرم درد می کنه، پاهام بخاطر کفشامه که تو این 1 ماه دو جفت کفش خریدم فایده نداشته، وقتی میخوام از زمین بلند شم باید دست بذارم رو زمین یا مبل تا بتونم صاف بلند شم ، درد جدیدی که این روزا به کلیسیون دردها اضاف شده  ، گردنمه  که حسابی درد می کنه ( چند سال پیش این درد رو وقتی از مکه برگشتم بودم تجربه کردم فکر کنم با پماد دیفلوکناک بتونم برطرفش کنم)

نمیدونم اینجوری بخوام ادامه بدم تا کی دووم میارم...( درسته کارکردن دست خود آدمه ، ولی وقتی مغازه هستم نمی تونم که کار نکنم البته بخاطر کار مغازه نیست ، خونه هم باید غذا بپزم با اینکه پرهام کمک می کنه ولی .... کارای خونه هم هست هرچند کامل نمی رسم به تمیز کاری)


- این حس وابستگی پرهام رو درک می کنم، خودمم دلم برای مغازه اینجام تنگ می شه چون خیلی زحمت کشیدم تا به اینجا رسید  مطمئنم اونجا که رفتم هم مغازه می زنم... تو راه هم به پرهام گفتم که یه مقدار طلاهام رو می فروشم یه سرمایه درست می کنم اونجا هم مغازه می زنیم شیفت صبح خودم می رم و بعد از ظهرا تو ولی باز سکوت کرد، وقتی بهش گفتم اداره ای که رفتی چطور بود بزرگ بود یا نه در جواب گفت تو کار به کار خودت باشه


- بچه ها نیاز دارم به حرفاتون شدیدا


اجابت دعا

دیروز بعد از ظهر اینقدر پاهام درد می کرد که موندم خونه و طبق معمول بجای استراحت کردن شروع کردم تمیزکاری کردن...

چندبار هم خونه مادرشوهری تماس گرفتم که جواب نداد...

تا شب ساعت 21 بود که دختر همسایه روبروییمون (فائزه) اومد پیشم گفت مادرشوهر با مامان و اجیم رفتن ستاد و منم تنها بودم اومدم این ور...

ساعت 23 هم سفره کشیدم همزمان سه نفر دیگه رسیدن با اصرار اومدن بالا تا ساعت 12 پیشم بودن مدام به مادرشوهری می گفتن میدونستی عروس هنرمند گرفتی و اون می خندید


- خیلی تغییر کرده ، دیشب شام خونمون خورد، میوه چیزای دیگه هم امتحان کرد


*

دوباره برای خوابیدن رفتم اونور، پرهامم ساعت 5/30 صبح رسید اومد دم در حیاط دنبالم رفتیم خونه


خیلی بیشتر از قبل دوستش دارم ، چون اونقدر بهم اهمیت میده که بخاطر من پا شد تنهایی رفت اونجا، دیشبم قبل از اینکه برسه باهم حرف می زدیم میگفت من اگه اینجا (منظورش شهر خودشه) بمونم با فلانی میلیاردر می شم ولی بخاطر تو و اذیت شدنات تصمیم به رفتن گرفتم


دعا کنید که بشه، تموم وجودم پر از امیده ، الان امیدوارم که بشه و فعلا 50 50 است قراره هفته دیگه واسه مصاحبه بهش خبر بدن 


بچه ها دعایی سراغ ندارید که برای اجابت خواسته ها خیلی موثر باشه؟



- دیروز تا حالا خیلی اصرار کردم مامانمینا هم بیان و جمعه برگردن ولی مدام بهونه کار رو میارن


و من نمی تونم جلوی ریزش اشکام رو بگیرم


مدام به خودم می گم خودم خواستم و تصمیم گرفتم اینجا باشم ، نباید بخاطر دلتنگی خودم اونها رو تحت فشار بذارم ...


ولی باز هم نمی تونم مانع ریختن اشکام باشم

2 هفته دیگه باید منتظر باشم


- صبح اونقدر استرس داشتم که وسط اون همه کار زیاد رفتم بیرون...


- پرهام با رئیس صحبت کرده بود و گویا 4 نفر دیگه هم پرونده تشکیل دادن و قراره 2 هفته دیگه خبر بدن...


- وقتی فهمیدم 2 هفته باید تو انتظار باشم یه جورایی خورد تو ذوقم با اینکه به خودم گفتم امیدواری نمیدم به خودم ولی گویا دروغ بوده و میخوام برگردم میدونم اونجا مشکلاتم خیلی کمتر از اینجاست و هم یکی از ما دو نفر دارای حقوق ثابت می شه

- مامانم یه جون تازه گرفته ، از صداش خوشحالی می باره...خدایا امید مامانم ناامید نشه بازم بتونم نزدیکش باشم


- 2 سال زمان زیادی بود برای صبور بودنم در اینجا ، غرق کردن خودم تو کار تا خیلی چیزا رو فراموش کنم...


- مامان پرهام حدوداً یک هفته ای هست خوب شده میرم خونشون تعارف می کنه ، مثلاً امروز 11 زنگ زده بود من نبودم نگران شده بود و بعد که زنگ زد ابراز کرد و گفت  که نگران شدم چون هم مغازه رو جواب نمی دادی هم موبایلت رو و بعد پرسید چیزی که نخوردی ناهار بیا اینجا... ناهارم که خوردم کلی باهام حرف زد


- برام دعا کنید که شدنی بشه این کار ، پرهام هنوز خونه مامانیناست و قراره فردا برگرده منم در حال حاضر مشغول چاپ کارت عروسی هام...


دعا کنید لطفاً


- پرهام الان تو راه بو+شهر هست و من اینجام...


- دیروز خبردار شدیم پسرخاله برای پرهام یه کار پیدا کرده البته گزینش داره و من در حال حاضر  نیاز به کلی دعا و انرژی مثبت دارم...

هنوز به خودم اجازه خوشحالی کردن رو ندادم  ولی با تموم وجودم از ته قلبم میخوام که این کار رو بتونه بدست بیاره و برگردم پیش خانواده ام...


- خیلی دلم میخواست با پرهام می رفتم بوشهر اما به دلیل قبول

- سفارش کارت عروسی دوست پرهام (طراحیش آماده شد فقط چاپ مونده)

- سفارش کارت ویزیت موبایل ---- ( قرار بوده امروز دستم برسه و به مشتری بدم)

- سفارش کارت ویزیت مزون ----(طراحیش آماده شد فقط چاپ مونده)

- سفارش کارت ویزیت کتاب فروشی

- سفارش کارت عروسی2   (طراحیش آماده شد فقط چاپ مونده)

-  تایپ پروپزال (تایپیستم تایپش رو امروز اورد و تحویل واسه فرداست)

- تایپ تجربیات

- آماده کردن تجربیات یک خانم معلم

- آماده کردن پایان نامه اشتغال زنان

 و....

نتونستم با پرهام برم، و الان دلم اونجاست، امروز چنددقیقه قبل از 6 بیدار شدم شروع کردم به کیف دوختن برای مامانم...(دو مدل کیف فرستادم انتخاب کنه ، اون قهوه ایه تو پست قبل و یکی دیگه که امروز دوختم)

مهره های مکعبی کریستال  قرمز و سفید خریدم که رومیزی براش درست کنم با اینکه صبح همش درگیرش بودم از بس استرس داشتم که نرسم و اینقدر نخ ماهیگیری پیچ در پیچ می شد که نتونستم تا قبل از ساعت 3 آماده کنم و بدم دست پرهام ببره...

دلم میخواست خیلی چیزا بخرم و بفرستم ولی وقت نشد...


*

بچه ها لطفاً دعا کنید بشه ، حتی فکر اینکه این کار رو بدست اورده غرق رویا میشم...



عکس کیف

پنج شنبه شب با پرهام کباب گرفتیم و رفتیم پارک خوردیم ... خوب بود برای شروع و پرهام همش قبل از اینکه بریم تو پارک می گفت نمی شه بریم خونه بخوریم؟


دیشب به پیشنهاد پرهام بیرون رفتیم ، ساندویچ فلافل خریدیم  و چون سلف سروریس بود و خودمون می گرفتیم عالی و خوشمزه بود... بعد از اونم بستنی فروشی رفتیم

خیلی خوش گذشت...


*

این کیفا رو گذاشتم تو مغازه واسه فروش






از مدل قهوه ای خیلی خوشم میاد ...
*
میدونم خیلی دیر شده ولی بذارید عادت کردم عکس بذارم مرتب بذارم دیگه
*
این عکس سفره هفت سین هستش که واسه عید خونه مامانینا درست کردم