صورتم رو به روی مانیتوره که کسی از بیرون چشمای پر اشکم رو نبینه...
یکی از وقتایی هست که فقط پدر و مادری که دور از من هستن می تونن آرومم کنن...
پرهام هیچ وقت، تو چنین مواقعی حتی به عنوان دوست هم کنارم نبوده...
گاهی به خدا می گم بسمه قدرشون رو فهمیدم برگردونم به عقب تا نیام اینجا...ولی شدنی نیست مجبورم بمونم نمیدونم تا کی می تونم تمومی این کمبودها رو تحمل کنم و سکوت کنم
( اشکام می ریزن همش دعا می کنم الان هیچ مشتری نیاد که نبینن صورت قرمز من رو...)
خدایا کمی صبر و امید تزریق کن لطفاْ
سه تا همکلاسی و دوست مشتری های ثابت من هستن...یکیشون تنهایی اومد گفت براش این پروژه رو انجام بدم به دوستاش نگم...
امروز اون دوتای دیگه مثل همیشه باهم اومدن برای انجام دادن کارشون...
جالبتر از اون وقتی یکی از این دوتا رفت پشت ویترین کارتای عروسی رو ببینه این سراغ مقواهای رنگی برای یه درسشون رو گرفت گفت بقیه تلق و شیرازه استفاده می کنند میخوام کارم تک باشه تا دوستش اومد اشاره کرد هیچی نگم
*
این روزا مدام از گوشه و کنار تحت فشاریم که خونه بخریم اونم با طلا+های من....آخه یکی نیست بگه چجوری ممکنه طلاهای من کل هم بشه 30 میلیون شاید یه ذره بیشتر + 10 میلیون خونه خرید؟
*
بدون جیم +تی وی هیچ حسی واسه ماهواره دیدن وجود نداره کسی خبر داره چجوری میشه اوردش؟
- تو تاکسی نشستم که یهو در باز می شه یه آقا پسر میخواد بیاد بغل دستم بشینه در کمال ناباوری بهش میگم برو صندلی جلو بشین خالیه
و با قیافه ای آویزون میره جلو ( من و یه خانم دیگه و بچه اش بودیم دیگه من موندم میخواس کجا بشینه...)
- هر از گاهی با پرهام بحث می کنیم اون تاکید میکنه من وقتی شاغل شدم حاضرجواب تر شدم و البته که داشتن شغل به به آدم عزت نفس می ده از خواسته هاش بهتر دفاع می کنه
- یکی از دوستام الان اومد چند دقیقه وقفه افتاد واسه نوشتن
با ایدا از طریق کلوب آشنا شدم تو دوران عقد یه بار دیدمش دیگه ندیدمش تا مراسم عروسی که تماس گرفتم در مورد آرایشگاه و آتلیه خوب پرسیدم تو شهرشون....
دیگه بعد از اون ارتباط نداشتیم تا اینکه چند وقت پیش یه دختر خانم اومد برای تایپ و تشابه فامیلی عجیبی با آیدا داشت وقتی پرسیدم گفت آجیمه
از اون روز تا حالا چندین بار دیدمش و این من رو خیلی خوشحال می کنه چون آدمای مجازی گاهی از آدمهای روبه رو بهت نزدیکترن...
- نشد...
- این روزا همش یاد دوران دبیرستان می افتم و روزایی که داشتیم و چقدر شاد فارغ از هر مشکلی...
- دیروز مصاحبه شغلی داشت تماس گرفته میگه فقط دعا کن قبول بشم تا تو راحت شی و من با تموم وجودم از خدا می خوام بین اون 39 نفری که مصاحبه دادن اون 1 نفر ، مرد من باشه...
- چند مدتی هست مجله سرنخ همشهری رو میخونیم و از اتفاقات ایران باخبر می شیم تا حدودی
- دیشب اونقدر دلتنگی عذابم داد که نشستم چند تا عکسای مامانم رو طراحی کردم... و برای بابا یه فلش 4 گیگ برداشتم
- خدای من! من باور دارم ، و با تموم وجودم میخوام این اتفاق بیفته چون نمیدونم تا کی میتونم تو این شرایط دوام بیارم پس کمکمون کن که شدنی بشه
- چهارشنبه پرهام نبود بخاطر کاری مجبور شد بره یه شهر دیگه من موندم و کادویی که باید خریداری می شد چون فرداش تعطیل بود
با کلی وسواس قاب رو انتخاب کردم و بعد تر زنگ زدم به یکی از دوستام که تو یه آتلیه است گفتم میای باهم بریم ببینیش اونم قبول کرد بعد از تایید اون قاب رو خریدم با آژانس رفتم خونه
- قاب خیلی فوق العاده ای هستش اگه بشه عکسش رو می گیرم می ذارم تابلو ان یکاد ...طلاکوب هست که قیمتش شد 38ت
- چهار شنبه عصر مادرشوهر با دختر همسایه اومدن خونمون که عکسی که واسه دختر همسایه طراحی کردم رو ببینن...
- پنج شنبه قاب رو بردیم خونه مامان ، بعد از اینکه گفت نمیخوام و ما رسم نداریم خوشحالی از تو صورتش معلوم بود خداییش قابه یه جلوه دیگه به خونشون داده من یکی که همش دلم میخواس نگاش کنم :-"
- این هفته ای که گذشت مادرشوهر به شدت مهربون شده بود به جرات می تونم بگم تو همه این سالها اینجوری که الان هست هیچ وقت نبوده...
اینکه علناً به من بگه کاش آجی کوچیکه می اومد اینجا تا تو یادش طراحی بدی کمک خرج شوهرش بشه...
- جمعه هم خونه آجی بزرگ ( اصف ) بودیم... برای بچه هاش دو تا دفتر طراحی و چاپ کردم با فنر بندی که فوق العاده جالب شد خیلی خوشش اومد...
- دلم حسابی برای مامان و بابام تنگ شده ....بیشتر از خیلی ...این لحظه ها از اون لحظه هاییه که فک می کنم دووم نمی ارم...
- عشق اینه وقتی من کلی کار رو سرم ریخته تو شام بپزی
-عشق اینه میای دراز می کشی ولی بدون من خوابت نمی بره میشینی تا من کارم تموم شه
*
وقتی حتی سایتایی که خیلی خیلی مجاز هست مال خودشونم هست فیل*تر هست چه انتظاری داریم بقیه سایتا باز باشند؟
دارم سرچ می زنم حقوق متقابل حکومت و مردم از عالامه محمد هادی معرفت ....هر چی سایته اسلامیه می زنم عدم دسترسی به اون سایت رو می زنه در نتیجه مجبورم از یه راه دیگه به این سایتا دسترسی پیدا کنم....
*
خیلی کار رو سرم ریخته فک کنم امشبم باید تا پاسی از شب بیدار بمونم از کتاب خوندن بگذرم...
*
دوستتون دارم