نهایت دوست داشتن


- قبل از تاهل به شدت از کلمه جیگر متنفر بودم اونقدر که اون رو از کسی هم میشنیدم یه حالتی از چندش تموم وجودم رو در بر میگرفت

پرهام متوجه حساسیت من شده بود و تو روز شاید ۲۰ دفعه این کلمه رو بکار میبرد و کیف میکرد...

اما الان یه جور دیگه شده این کلمه مملو از معنی دوست داشتن شده :-" وقتی نوشته میشه یعنی نهایت دوست داشتن هنوز معادلی واسش پیدا نکردم :))


- دیشب عنوان یه وبلاگ ترغیبم کرد اینو بفرستم واسه پرهام در نتیجه واسش نوشتم : h4ki mese to nemi6e

داداش کوچیکه یه لحظه گوشیم رو برداشت که ساعت رو ببینه به جای ساعت مسیج رو صفحه رو خوند...

این داداشای منم وقتی چیزی رو میفهمن محاله رازداری کنن  به همه سعادت میدن که باخبر بشن...

نتیجه این شدش که هر چنددقیقه یه بار داداش بزرگه و کوچیکه با لبخند پهنی به اتاقم می اومدن میگفتن هیشکی مثل کی نمیشه؟

هرچی گفتم بابا کتاب مریم حیدرزاده رو میخواستم به یه نفر معرفی کنم فایده نداشت که :-l



معجزه شاید


- گاهی فکر میکنم معجزه شده بعد از همه تنش ها اینقدر باهم خوب شدیم...تصورش رو کن وقتی مسیج میزنم سریع جوابی میدی ، هراز گاهی خودت غافلگیرم میکنی با تموم وجودم میخوام پایدار باشه بودنت با این پررنگی...


- خونه بابای پرهام رو نصف کردن که شده دوتا خونه جداگانه و من واسم خیلی سخت بود که همسایه دیوار به دیوارشون باشم سخته چون نمیشه حتی بلند بلند حرف زد چون ممکنه بشنون ولی برای شروع زندگی چاره ای نیست ...

حقیقتا روزای اول همش کارم گریه بود چون کوچکترین و بزگترین وسایل به انتخاب بابای پرهام هستش...پرهام میگه چون بابا خودش داره پول میده من حق ندارم بگم این خوب نیست و...

حیاط بزرگه نصیب من و پرهام شده که یه باغچه نسبتا متوسط داره که تو اون درخت گردو و توت هستش...


- از مامان خواستم بهم آش دوغ یاد بده ولی خوب گفت به دختراش یاد نداده به منم یاد نمیده خودم باید یاد بگیرم

راستش هنوز تو دلمه ، بهش گفته بودم میخوام واسه بابام بپزم ( تو شهر ما آش دوغ وجود نداره) ولی خوب نمیشه کسی رو مجبور کرد زورکی یه چیز رو آموزش بده...




شب زنده داری


- با شروع شدن ماه رمضون ،شب زنده داری من هم شروع شده

میشینم پای کامپیوتر ، فتوشاپ رو باز میکنم و عکسای عقد دوستم رو روتوش میکنم و از طرفی kmplayer همزمان باز هستش فیلم پخش میکنه من گوش میگیرم و به کارم میرسم هر از گاهی هم وبلاگ گردی میکنم...


- وقتایی که حوصله ام سر میره به فیس بوک میرم افراد مشهوری که دوست دارم رو سرچ میزنم و نگاهی به پروفایلشون میکنم


- این روزا  خدا رو شکر رابطه دوستانه ای با پرهام دارم و البته اونم مراعات میکنه...


- دوستتون دارم........

نظر بدید


- همسایه رزی اینا یکی از دخترای فامیلشون رو دادن به یکی از همشهری های پرهام و چند روز پیشم عروسیش رفته بودن اون شهر

حالا که برگشته پیغوم فرستاده که به پرتو بگو سریع برداره بره از بس این آدما خوب و مهمون نواز هستند...

من از روز خواستگاری به بعد حسرت خیلی چیزا به دلم موند اونقدرتشنه محبت هستم که کارای آجی بزرگه رو با۳ بار زنگ زدنش تو حین مسافرت تموما فراموش کردم و حالا شده واسم دوست داشتنی ترین فرد تو خانواده


- دیروز داداش بزرگه گفت دوتا دوستامم میخوام بیارم واسه عروسی

نمیدونم تا چه حد حرفش درست باشه ، چیزی نگفتم فکر که میکنم درسته به مامان و پرهام گفتم من جشن نمیخوام اما باز میبینم ممکنه بعدها پشیمون بشم


- دوباره با پرهام سر مسئله مسیج بحث کردیم البته با لحن دوستانه و هیچ فایده ای نداره عوض شدنی نیستش

با تغییر رفتار پرهام مقصر خودم رو میدونم چون این من بودم که رو بهش دادم که به خواسته هام بی توجهی کنه خود کرده را تدبیر نیست...

با شناختی که از مرد جماعت پیدا کردم میدونم اگه بداخلاقی کنم اگه ابراز ناراحتی کنم بجای اینکه از دلم در بیاره ازم دورتر میشه...

من همه این چیزا رو که میبینم بخاطر بعضی مسائل چشم پوشی میکنم ولی میدونم یه جایی از زمان اگه نخواد جبران کنه همه زخمام سرباز میکنن ...


- شب خونه مبین با رزی رفته بودم سوغاتی که مشهد به پیشنهاد و انتخاب من شریکی واسه مبین خریده بودیم پیش رزی بود و قرار بود یه چیز دیگه هم بخریم به مبین بدیم امروز فهمیدم رزی به اسم خودش به مبین داده

ناراحت شدم با اینکه بهشم گفتم ولی هنوز ناراحتم حداقل باید قبلش بهم میگفت هرچند به روی مبین نیوردم و بهش گفتم سوغاتیم رو فراموش کردم بیارم و تابلو بود که تا الان ندادم یعنی هیچی نخریدم هنوز واسش...


- مبین  چندماهی میشه با یه مرد مسن به قصد ازدواج دوست هستش و اون آقا به بهونه مریضی رفته بود شهرش یعنی تهران

حالا ۶ ماه میگذره هر روز امروز فردا میکنه واسه برگشتنش با بهانه های مختلف یه بار عمل بعدش عمل زیبایی بعد مهمان و....

جدی با مبین حرف زدم گفتم شاید این یارو زن داشته باشه لااقل ادرسش رو بگیر تا تحقیق کنم میدونم تند روی کردم ولی هرچی باشه دوستمه نمیخوام مث یه دوست احمق کنار وایسم تشویقش کنم به ادامه ارتباطی که نمیدونم چی میشه...بهم قول داد تا دوماه دیگه صبر کنه و اگه نیاد این رابطه رو تموم کنه...


- امروز عکسام از عکس پرینت رسید و بیشتر از ۱۰ بار عکسا رو نگاه کردم و از هنر خودم لذت بردم ...


- نظرتون درمورد جشن عروسی چیه؟


لحن دوستانه من و تو


- امشب لحن دوتاییمون دوستانه شد من اعتراف کردم که خیلی پوست کلفتم که بعد از همه این اتفاقات بازم اینجوری دوستش دارم

وقتی بخاطر یه موضوعی قسم دروغ به جون خودش خورد دعواش کردم بهش گفتم : من گفتم که قراره سعی کنم کمتر دوستت داشته باشم ولی هنوز که اینجوری نشده حق نداری قسم دروغ جون خودت رو بخوری...


- دلم یه دوربین حرفه ای نیکون میخواد پشیمونم حسابی که تبلت خریدم چون استفاده خاصی ازش نمیکنم


-سایت خوب واسه دانلود فون پیدا کردم.......

مخاطب خاص


 - صبح با رزی جمعه بازار رفتیم و دوتا سریال کره ای و کلی فیلم دوبله هندی خریدم...و از ظهر نشستم پای سریال کره ای رسوایی سونگ کیو

لذت بخشه دیدنش حتی با اینکه تو هر قسمت ۱۰ دفعه تلفن همراهت رو برمیداری میبینی خبری نیست کلی بد و بیراه با صدای بلند میگی...


 - امشب بهش گفتم واسه دیشب البته زیاد نه و اونم فکر میکرد به من گفته عروسی میخواد بره بعد بعدشم گفت من که شب قبلش گفتم حنابندونم باید فرداشبش میفهمیدی عروسیم :-"



مخاطب خاص گیتی : میدونی من وقتی شار‍ژ داشته باشم مدام بهش زنگ میزنم هربار سرخورده تر از قبل میشم ،این روزا اصلا وقت آزاد نداره تصورش رو کن صبح وقتی از خواب بیدار میشه میره شرکت تا ساعت 11 شب که خسته برمیگرده...

مسیجایی که میفرستم بی جواب میمونن بیشتر مواقع و الان دلسرد شدم دلم میخواد اون بیاد سمتم نه من...

شاید باورت نشه بعد از اون مسیجایی که دیشب  فرستادم بی جواب موند امروز دوباره پر از مهربونی شدم براش مسیج زدم کلی قربون صدقه  و تمومی مسیجایی که صبح تا شب فرستادم فقط 2 تاش جواب داشت که یکیشم خودم تلفنی بهش گفتم برام مسیج بفرست...


حس میکنم واسش شده یه عادت که اینکه من همیشه کوتاه بیام خیلی وقت میگذره خواسته های ساده ام هم عملی نکرده ...امیدوارم فقط به آینده ...گیتی جان میشه ادرس وبت رو بهم بدی؟



هیچ امیدی نیست


گوشیم رو بهش میدم تا مسیجایی که دیشب واسه پرهام فرستادم رو بخونه

 * midoni doste man em6ab vaghti negarane hamsaram

6odam tamome vojodam milarzid ham az tars ... seda6 az

khateram migza6 nemikhad negaran ba6i dalili

nadare vali fayde nada6t negaran bodam

*

* mardi ro mishnakhtam ke vaghti ye 6ab yade6 raft behem bege

khabid baade6 koli harf zad ta az delam darbiare

vali emroz mardi 6ode ke hatta say nakard mazerat bekhad vase

in hame tamas v na6nidane6

*

* doste man dif\ge nemikham ke in hame tahghir v sarkhorde be6am

are ye donya kambod daram v midonam baravarde nemi6e

mikham avaz 6am


*

hatman khabi bidaram ba6i be khodet zahmate javab dadan nemidi

to bordi baraye bare 1000m

man avaz mi6am

bitavagho mi6am

saket mi6am baraye hami6e


*

halam behtar 6ode


*

bidari?

بعد از خوندنشون میگه نمیترسه؟

میگم از چی از اینکه ازش جدا شم؟

میگه نه از این تو فاصله بگیری

میخندم میگم به نظرت میترسه؟

میگه نه

*

هیچ جوابی دستم نرسید فقط صبح اون مسیج بیداری رو که فرستادم زنگ زد تو ماشین بودم نمیتونستم حرف بزنم بهش گفتم مسیج بفرسته بعد کلی وقت نوشت دوستت دارم همین

*

دیروز فکر کردم یه عمر داشتمش و با این رفتارای عجیب غریب عذاب کشیدم این روزا حتی اونقدی حرف نمیزنیم که بفهمم چرا اینجوری شده

نمیخوام ما بقی عمرم هم ناراحت باشم ،میشه عشق رو تبدیل کرد به دوست داشتن؟ میخوام این عشق دیوونه واری که نسبت بهش رو دارم تحت کنترل قرار بگیرم حداقل از این به بعد بی خیال باشم میخواد زنگ بزنه بزنه نزد نزد...چیکار کنم؟ تا کی منتظر یه خروار محبت باشم؟ تا کی مثل دیشب خودمو گول بزنم که حتما میل زده و پاشم ساعت 2 برم پای لپتاپ داداشی واسه چک کردن میل

تا کی اینقدر ناامید باشم ...دیشب قبل از خواب شخصیت درونم کلی قربون صدقه دخترکم رفت تا اروم بگیره...خودم باید خودمو اروم کنم