پنج شنبه پرهام برگشت من موندم ، خونه دوست داشتنی مجردیم...
تو این مدت سعی کردم به پرهام هم خوش بگذره و سفرش طولانی تر بشه در نتیجه دور دوستام رو تا مدتی که بود خط کشیدم وقتم رو به اون و خانواده اختصاص دادم ...
دیروز خونه رزی رفتم 28 روز دیگه بچه اش دنیا میاد شکمش اینقدر خوشگل گنده شده خریداش رو نشونم داد برای پسر کوچولوش و من پر از شادی شدم
*
عروس خاله کوچیکه تو ماه عسل باردار شده اینقدر محتاط هستش ( پسرخالم 70 نمیدونم 69 هست و عروس خانم فک کنم 1- 2 سال بزرگتر باشه) ... و یه کارایی می کنه که کلا نقل خبراس....
*
مادربزرگ به دلیل مسن بودن و فراموش کردن روزی حداقل یه بار از من می پرسه چرا بچت اینجوری شدش ...
*
کلی خرید کردم یه مدل شلوار خیلی بهم اومده دوتا ازش گرفتم عصرم شاید برم یه رنگ دیگه بگیرم...3 تا تونیک و تاپ و شلوارک و...
*
برای پرهام از داداشی لباس و شلوار و... واسه عیدش برداشتم داداشی برای تولدم یه بافت خوشگل و شلوار لی داد که خیلی دوسشون دارم
*
این پستم رو دوست ندارم یه جوری نوشتم فقط خواستم بنویسم حالم خوبه، کاملا می خونمتون ...خیلی دوستتون دارم
خیلی هم خوش می گذرونممممممم
تلخی تموم وجودم رو پر کرده ، پر از نا امیدیم نمی دونم این حس ها نشأت از چی می گیره اما حس خیلی بدیه...
سلام...
بازگشت غرورآمیز به دنیای همچنان تکی رو به خودم تبریک می گمحالم خوبه ، یکشنبه که اون اتفاق افتاد با اینکه حالم خوب نبود دستام می لرزید ولی اون به ظاهر کیسه رو حسابی شستم ، و متوجه شدم حرف دکتر درست بوده و جنینی درکار نبوده...
این موضوع خیلی حالم رو بهتر کرد ، تجربه شیرین و بدی بود ... 1هفته تموم تو استرس و ترس سپری کردم ثانیه ها را با تماشای سریالای مختلف می کشتم...
و الان حالم خوبه...دیروز تولد پرهام بود من برای تولدش یه کارت پستال عالی طراحی کردم دیروز عصرم رفتم واسش چاپ کردم...یه مجسمه کوچولو که شامل قلب و یه ببعی خوشگل بودم واسش گرفتم
دیشب با دیدن کارت پستال خیلی سورپرایز شد ( تعریف از خود نباشه خیلی هدیه فوق العاده ای شدش)
عکس پرهام دو طرف کارت پستال بود و صفحه دوم که از صفحه اصلی کوچکتر و جنس کاغذش ظریف تر بود عکس خودم به حالت نشسته بود که یه مقوا ( طراحی کردم ولی طبیعی بود) جلوی خودم گرفته بودم نوشته بودم واسش دوستت دارم و...
صفحه روبروشم یه متن دعاگونه و تبریک تولد...
هرکسی خواست بگه واسش طراحی کنم
خوب ، این یه واقعیته من فراموشم نمیشه عدم توجه مامان پرهام اما حقیقت اینه که من کینه ای نیستم و خوشحال شدم که یکشنبه کادوی تولد واسم اورد نه به خاطر کادو بلکه بخاطر متنی که رو پاکت نوشته بود با دست خط خودش تبریک گفته بود تولدمون رو...
شاید شنبه برم جنوب...معلوم نیست ....ولی هستم و دوستتون دارم...دختر خوبی می شم سر می زنم به همه
سلام...
دیروز اونقدر سریع و با درد همه چی اتفاق افتاد که برای ساعتها لحظات کشنده ای رو درست کرد...
جالبتر از اون تو روز تولدم چنین هدیه ای بهم داده شد...
این بارداری عمر کوتاهی داشت و سختی های زیادی کشیدم و بدتر از همه ی اونها تنهایی بود و بلاتکلیفی برای مهلت 2 هفته ای که دکتر داده بود...
خیلی چیزا هیچ وقت یادم نمیره مهم تر از همه ی اونها محبت و دلسوزی مادرشوهریه که از دوشنبه تا دیروز به من حتی سرم نزد با اینکه دیوار به دیوار هم بودیم...
این بارداری کوتاه باعث شد بفهمم اینجا هیچ کسی کنارم نیست از هیچ کسی نباید انتظار داشته باشم...
الان حالم خوبه، بهتر از دیروز و روزایی که با استرس و تشویش همراه بود...
از نظر روحی هم خوبم خیلی زود میام...دوستتون دارم...ممنونم بخاطر بودنتون ...
شنبه رفتم دکتر، یه جورایی کلی نا امیدی و انرژی منفی بهم تزریق کرد گفت تو برگ سونو ننوشته که جنین تشکیل شده... در صورتی که دکتری که سونو انجام داد گفت قلبش تشکیل نشده ...یعنی جنین هست...
گفت فاصله سنی بین سونو و سنی که دکتر گفته زیاده 20 روز و ممکنه حاملگی پرخطر باشه...
2 تا آمپول خارجی داد که یکی همون شنبه زدم و یکی دیگه واسه هفته بعد...
گفت 2 هفته دیگه سونو انجام بده بیاد...
تو نی نی سایت در مورد کیسه زرد و.... پرسیده بودم کیسه زرد باید با جنین تشکیل بشه و اینکه تا به الان تشکیل نشده خطرناکه و احتمال حاملگی پوچ می ره ( احساس بدی هستش بعد از اون همه خوشحالی کردن و جیغ زدن و جار زدن اینجوری بلاتکلیف باشم اونم تا 2 هفته دیگه)
نمی خوام باور کنم چنین اتفاقی افتاده و قراره بدتر از اینم بشه...فقط برام دعا کنید تشکیل بشه حس مادر بودن رو بتونم الان تجربه کنم نه اینکه 6ماه تا 1 سال دیگه بعد از این اتفاق باید صبر کنم دوباره اقدام کنم فکر کردن بهشم وحشتناکه...
==> امروز اومدم دفتر چون یه نیرو گرفتم اومدم بهش کارای دفتر رو یاد بدم...
==> برام خیلی دعا کنید....
پنج شنبه وقتی برگشتم خونه دیدم خونریزی دارم، خونه رو سر گذاشته بودم از گریه، با پرهام رفتیم بیمارستان یه لحظه اشکم بند نمی شد...همش بهش میگفتم اگه بچم چیزیش شده باشه نمی مونم برمی گردم...
بعد از چند ساعت معطلی دلهره ، دیدگان اشک آلود سونو دادم جنین وجود داره ولی هنوز قلبش تشکیل نشده...
۴ تا آمپول نوشت که آخریش رو ۶ صبح امروز زدم ولی همچنان لکه بینی ادامه داره ...
مغازه رو کامل تعطیل کردم الانم بخاطر یه کاری اینجام...
برام دعا کنید که سالم و سلامت ۹ ماه تو وجودم زندگی کنه بعد از اون قدم بذاره تو دنیای زمینی ها...
فاقد کیسه زرد و پلی فتال هم هست ، ۲ هفته دیگه هم باید سونو بدم...
امروز می رم دکتر خودم....