صبح رفتم آزمایش خون دادم و منتظر شدم جواب معلوم شد...
طاقت نداشتم تا عصر صبر کنم در نتیجه به کوثر مسیج زدم کوثر سن بچمممم رو حساب کرد
5 هفته و 4 روز
بعد از ظهرم رفتم دکتر، این خانوم دکتره رو خیلی دوس دارم بهم کلی آرامش تزریق کرد
اینم کامنت سوسن که من رو حسابی خوشحال کرد .
اگه پسر باشه دوست میشه با پسر من
دختر باشه من از الان اولین خواستگارش میشم و رسما از تو دلی ت برای تو دلیم خواستگاری میکنم
پنج شنبه شنیدم ممکنه تسترها اشتباه کنند یه مدل دیگه گرفتم امتحان کردم جواب همونی بود که گرفتم...
- پرهام عملاً منتظره من یه حرف بزنم تا انجام بده این چندروزم تمیز کاری و ظرف شستن همه با اون بوده
- مامانم به بقیه خانواده امم گفته همه خوشحال شدن...
- به شدت دلم می خواست اواسط بهمن شهرمون باشم که مامان می گه ممکنه خطرناک باشه 12 ساعت تو اتوبوس باشی....
یه روز عالی شروع میشه:
زمانیکه :
دیروز عصر 2 تا دوستات صرفاً به این دلیل که تو آش کشک دوست داری یه قابلمه بزرگ درست می کنن و برای اولین بار میان خونت و تو اونقدر باهاشون راحتی که بدون هیچ تشریفاتی قابلمه رو وسط سفره می ذاری هر کسی برای خودش آش می ریزه بعد نون و پنیر و....
زمانیکه:
وقت دم دمای صبح از خواب بیدار میشی مردت آرومت می کنه بهت می گه خیلی دوستت داره...
زمانیکه:
صبح از خواب بیدار می شی ببینی مردت واست یه صبحونه عالی درست کرده و نون ساندویچی پنیر و گردویی + شیر کاکائو + چایی نبات
و من الان پر از آرامشم...
+ دیشب به مادر پرهام گفتیم والبته تاکید کردیم به کسی نگه چون معلوم نیست ، با شنیدن این خبر بدون هیچ اظهار خوشحالی فقط گفت به سلامتی...خونه برگشتیم عصبانی بودم چون اولین نوه پسریش بود اما به این نتیجه رسیدم دیگران مهم نیست خودم فقط مهمم که وجود این بچه رو تمام عمرم آرزو می کردم و با تموم وجودم دوستش دارم...
دوستتون دارم ...ممنونم بخاطر بودنتون و تبریکاتون...
صورتم رو به روی مانیتوره که کسی از بیرون چشمای پر اشکم رو نبینه...
یکی از وقتایی هست که فقط پدر و مادری که دور از من هستن می تونن آرومم کنن...
پرهام هیچ وقت، تو چنین مواقعی حتی به عنوان دوست هم کنارم نبوده...
گاهی به خدا می گم بسمه قدرشون رو فهمیدم برگردونم به عقب تا نیام اینجا...ولی شدنی نیست مجبورم بمونم نمیدونم تا کی می تونم تمومی این کمبودها رو تحمل کنم و سکوت کنم
( اشکام می ریزن همش دعا می کنم الان هیچ مشتری نیاد که نبینن صورت قرمز من رو...)
خدایا کمی صبر و امید تزریق کن لطفاْ
سه تا همکلاسی و دوست مشتری های ثابت من هستن...یکیشون تنهایی اومد گفت براش این پروژه رو انجام بدم به دوستاش نگم...
امروز اون دوتای دیگه مثل همیشه باهم اومدن برای انجام دادن کارشون...
جالبتر از اون وقتی یکی از این دوتا رفت پشت ویترین کارتای عروسی رو ببینه این سراغ مقواهای رنگی برای یه درسشون رو گرفت گفت بقیه تلق و شیرازه استفاده می کنند میخوام کارم تک باشه تا دوستش اومد اشاره کرد هیچی نگم
*
این روزا مدام از گوشه و کنار تحت فشاریم که خونه بخریم اونم با طلا+های من....آخه یکی نیست بگه چجوری ممکنه طلاهای من کل هم بشه 30 میلیون شاید یه ذره بیشتر + 10 میلیون خونه خرید؟
*
بدون جیم +تی وی هیچ حسی واسه ماهواره دیدن وجود نداره کسی خبر داره چجوری میشه اوردش؟