کمبود محبت

 *احساس میکنم  شب بیداری ها و بی توجه بودن به ظاهر و سلامتیم یه جورایی لجبازی کردن با خودمه...


نشون دادن اینکه از این وضع راضی نیستم ولی من چی میخوام؟

 

- توجه بیشتر پرهام نسبت به خودم ،بیشتر مواقع احساس کمبود دارم در این زمینه...


- احساس تنهایی خاصی میکنم ، در گذشته زیاد  رفت و آمد میکردم  ولی هرچی بیشتر زمان میگذره بیشتر دوست دارم وقتم رو پای کام سپری کنم حالا هرکاری باشه از قبیل فیلم دیدن تا طراحی کردن...


- در این مواقع احساس میکنم هیچ کسی دوستم نداره با اینکه میدونم این احساس واقعی نیستش ولی یه نفر سمج در درونم میخواد این حس رو بهم بقبولونه...


- خوب اینا رو نوشتم که یادم بمونه چقدر احساس کمبود محبت میکنم دی:


- راستی کتاب رویایی رو تپه هم فوق العاده جذابه تازه خوندنش رو تموم کردم...گاهی مثل الان شبیه یه دخترکوچولوی لجباز میشم که براش مهم نیست چه بلایی سر چشماش میاد تا الان بیدار میمونه...


رازم را نگه دار

 * احساس خوبیه که فردا میشه به بهونه عید فطر به مامان زنگ بزنم...


* ناخودآگاه از ساعت ۶:۳۰ تا به الان منتظر بودم هر آن گوشیم رو چک میکردم امید داشتم بهم زنگ بزنی، دلم گرفت...

گاهی فک میکنم شنیدن و نشنیدن صدام زیاد برات فرقی نمیکنه...


* خیلی سعی کردم این عادت چرا گفتن رو ترک کنم ولی هنوز موفق نشدم هربار به خودم قول میدم نگم چرا اینکار رو نکردی یه جور دیگه مثلا بگم ولی معادل این چرا رو هنوز پیدا نکردم


* کتاب رازم را نگه دار از اون نوع کتابایی بود که دلم نمیخواست هیچ وقت خوندنش رو تموم کنم ، واقعا این کتاب قشنگ بودش...

دوست داشتید میتونید با کلیک کردن روی اسم کتاب اون رو دانلود کنید...


* دلم مسافرت میخواد

خط خطی

* شب زنده داری های من تمومی نداره از وقتی برگشتم شب تا ظهر بیدارم وقتی یادم میاد بخوابم که لبهام از تشنگی ترک خورده ،اون موقع مکافاته که خوابت ببره با این شرایط


* دیروز تا حالا شروع کردم به خوندن کتابایی که از نت دانلود کردم از سبک دوتا کتاب ها خوشم اومد آیین من و به رنگ عشق ...منشی مدیر هم بد نبود...


* صبح با شور و شوق زنگ زدم به پرهام ،تازه از خواب بیدار شده بود بهش گفتم خواب بودی دوبار بله رو تکرار کرد نمیدونم چرا دلم گرفت و هول شدم که بگم برو اماده شو گفت خوب برو بخواب بعدم خدافظی کردم دیگه زنگ نزدم با اینکه کلی حرف واسش آماده کرده بودم...


* احساس خوبی ندارم که به مامان زنگ نزدم...


* دیشب دوتا آلبوم موسیقی لایت dl کردم و بعد از اون شروع کردم بکگراند گرفتن برای کارای طراحی...


* حسابی پای چشمام گود افتاده


* از وقتی برگشتم یه جورایی روزام رو فقط دارم میکشم هیچ وقت اینقدر بی حوصله نبودم شاید یکی از دلایلش گرما باشه شاید...



دل رحمی و سردی

از وقتی تلاش کردم خودم رو بشناسم تا به امروز به خصوصیاتی پی بردم که بعضی هاشون زیاد خوب نیستند...

من بیش از اندازه مهربون هستم به آدمهای اطرافم محبت میکنم

بیش از اندازه دلسوزم

آدمای اطرافم گاهی بدترین صدمه ها رو بهم زدن که به راحتی بخشیدمشون

*

پریسابا پرهام به دلیلی که متوجه نشدم قهر کرد شهرشون که بودم ، دیشب از پرهام پرسیدم باهم خدافظی کردید گفت نه ولی امروز باهاش صحبت میکنم تا به امروز صبح پریسا رفته بود فقط مسیج زده بود داداشی حلالم کن (صبح ها پرهام خونه نیست) ،پرهام درجواب واسش نوشت بسلامت مواظب خودت باش خوش بگذره...

*

برام عجیبه بعضی رفتارا رو مثل این نمیتونم درک کنم...بابک و بهروز خیلی سربه سرم میذارن گاهی حرفایی میزنن که احساس میکنم قلبم 1000 تکه شده من در برابرشون هر واکنشی نشون بدم لحظه ای هستش...

درصورتی که پرهام تمام سعیش بر اینه که بی احترامی به کسی مخصوصا خانواده اش نکنه...

*