بی تاثیری آرایش


- امتحانم رو یه جوری افتضاح دادم یعنی هرچی بلد بودم رو یادم رفت تازشم کلی ارایش کردم که بی تاثیر بودش...

 البته نمره قبولی رو گرفتم ولی نفهمیدم دقیقا چند


- طراحی کردن رو خیلی دوست دارم یه جورایی باهام عجین شده....


- روز مرد واسه پرهام یه عکس طراحی کردم هنوز وقت نشده ببرم چاپش کنم


- تو خونه پرهام حسابی هوام رو داره ، تلافی روزایی که بیرون کار میکنم رو حسابی در میاره....و برعکس وقتایی که سرکاریم بداخلاقه...


- خصوصیت خاصش همینه بیرون خیلی تخسه جوری که هر کی مارو باهم ببینه دلش واسه من می سوزه


- مهرگل بشدت چند وقته خوابت رو می بینم خوابای عجیب...چرا؟


- سوسن همونجای قبلی برات بنویسم؟


- زهرا

استوک


- امتحان شفاهی زبان دارم یعنی چهارشنبه بود منم نفهمیدم حالا امروز میخوام برم تازشم هیچی نخوندم حسابی استرس دارم ، هیچ درسی استرس زا تر از این زبان نیست واسه من...


حتی هنوز نمیدونم اگه این ترم پاس کنم بازم میرم یانه...


- دیروز با همسری رفتیم اصفهان مادرشوهری هم همرامون بود تصور کن قبلا اینجوری نبود ولی جدیدا هر وقت با ما میاد میره صندلی جلو پیش همسری میشینه و منم حرص میخورم اصلا دوست ندارم چنین موقع هایی با پرهام جایی برم

پرهامم میگه ماشین شوهر خودشه دلش میخواد جلو بشینه....


- خلاصه رفتیم یه دستگاه کپی بگیریم این شارپی که گرفته اصلا بدرد نمیخوره با اینکه  ۳میلیون و دویست هم پول داده

حالا انتخاب کردیم یه دستگاه دست دوم با درام نو ۵ میلیون....۳ میلیونش رو قراره نقد بدیم ۲ دومیلیونشم دو تا قسط یکماهه....


- یه چیزی دیروز فهمیدم خارج از ایران هر دستگاهی مثل کپی رو ۲ سال استفاده می کنند بعد عمرش تموم میشه یعنی چه ۱ کپی زده باشن چه ۱۰هزارتا تا بعد از ۲ سال دیگه استفاده نمیکنند و اون دستگاه ها رو ما ایرانی باید بخریم....به این دستگاه ها می گن استوک


- چند شب پیش خواب مامان شدن رو دیدم بشدت دلم خواست.....خونه جدیدتون مبارک...


پایان نامه

سلام

یه پایان نامه تایپ کردم دیروز با آقاهه نشستم ویرایش می کنم که میگه خانوم این قسمت رو پاک کن اضافه هست

۱۰ صفحه بعد از ویرایش اون صفحه پاک شده به من میگه خانم حالا اونی که پاک کردید رو اینجا دوباره بنویسید

تصور کن چه حالی داشتم آخهآقاهه کارشناسی ارشد میخواد مثلا بگیره یعنی نمیدونه این قسمت رو میشه یه جا دیگه ریخت بعد استفاده کرد... حالا با هرجور بدختی بود اون نوشته رو برگردوندم ننوشتم


- امروز کلی کار کردم خداکنه هر روز اینجوری باشههه


- یعنی امروز من خیلی پولدار شدم


دوستتون دارم تا همیشه...:-*

چهلم و روسری های جدید

- تصور کن پرهام ناراحت بود ناراحتیش رو سر من خالی کرد واسه اینکه مامانش یه ماه میخواس بره پیش دخترش تا بتونه بره کلاس زبان


- یه کتاب از 98 ها دانلود کردم به اسم پارلا داستانش خاصه هنوز تمومش نکردم


- چشمام بشدت می سوزن بخاطر مدام تایپ کردن...


- هفته دیگه امتحان زبان دارم و دنبال یه وقت خالی میگردم که بخونم ...


- احساس میکنم اعتیاد به کار کردن پیدا کردم من مجردیم خیلی تنبل بودم وقتی میگم تنبل به معنی واقعی کلمه هستشا... خیلی باید خجالت بکشم که بگم حتی سفره ناهارم مامانم جمع میکرد

اومدم شهر**ک  پرهامم تغییرم داد، کم کم البته

نمیدونم چجوری ولی خوب عوض شدم جوری که خودمم نفهمیدم

الان یه جوری شدم که از کثیفی خونه متنفرم حتی از خستگی بمیرم باید خونه رو تمیز کنم...


- یه رسم بنویسم.....

هفته پیش پنج شنبه چهلم مامان بزرگ پرهام بود و من از رسومشون بی اطلاع بودم با مامانم رفتیم مراسم....

بعد از شام یهویی دیدم هرکی از فامیلا نزدیک دست کرد روسری و کادو بیرون اورد برای فامیلا درجه یک دادند....

روسری ها ی اونا رو در می اوردند روسری جدید سرشون میکردند و من و مامان مبهوت بودیم تا حالا نه همچین چیزی دیده بودیم نه کسی به ما اطلاع داده بود

( بیشتر شبیه تولد یا عروسی بود که کادو میدادن)

بهر حال غیر از من دو تا عروس دیگه هم بودن به اونا هم روسری دادن و به من ندادن ( البته باید بگم کسی به من نگفته بود منم اونشب شال سورمه ای پوشیده بودم...)

تازه بهم پز میدادن که روسری من قشنگتره و.....

شدیدا احساس بدی داشتم اونشب بغض کردم...چون میدیدم مامانم غصه دار شد همون شب بعد از مراسم پول بهم داد گفت برای خودت شال بخر من نمیدونستم بهش گفتم مامانم منم نمیدونستم

ناراحت شدم چرا کسی به من نگفت

تا نیمه های شب تو تخت گریه میکردم پرهام بغلم کرده بود

این یه واقعیته من هرچقدر خوب باشم بازم توجمع اونا غریبه هستم....


- و الان پر از انرژی هستم چون کار میکنم و این کار مال خود خودمه.....


- دوستتون دارم

- زهرا خیلی خوشحالم کردی...افتضاح دلم تنگته ... دسترسی فعلا به فیس بوک ندارم ....


دیشب تا حالا اینقدر بد شدی که حالم ازین زندگی بهم میخوره

هارد بد

دیشب شب بدی بود هم برای من هم برای پرهام...

لپتاپ رو تازه روشن کرده بود که کار یکی از مشتری ها رو انجام بدیم که من بهش گفتم برو هاردم رو بیار تا از عکسا اون استفاده کنیم

اونم گفت بر نداشته

خونه رو زیر رو کردیم هارد رو پیدا نکردیم تصور کنید چقدر وحشتناک تموم عکسای شخصی من داخلش بود عکسای اجی های پرهام ، دوستای خودم و خانواده ام فامیل

تموم زندگیم تو اون هارد بود برنامه ها و تموم کارایی که انجام داده بودم

چهارشنبه رو یادم می اومد که هارد رو بردم  دفتر از طرفی پرهام یادش می اومد فقط یه روز هارد روتو کیفش دیده تعجب کرده

ساعت ۱۱ با پرهام پاشدیم اومدیم دفتر گشتیم پیدا نکردیم بعد از اونم رفتیم شرکت پرهام بازم فایده نداشت...

دوباره برگشتیم خونه  و من اتاق خواب برای بار سوم ریختم بهم میلرزیدم گریه می کردم پرهام حال بهتر از من نداشت فقط سکوت کرده بود

گفت میرم شرکت فیلم چهارشنبه رو می بینم که چیکار کردم .....

اگه شرکت بوده دزدیدنش ( چهارشنبه سرمن حسابی شلوغ بود دست تنها بودم ، پنج شنبه مراسم داشتیم دوست پرهام مغازه رو باز نگه داشته بود)

تا صبح خواب نرفتیم .....

و الان من تو دفترم با کلی نظر و نیازی که کرده بودم هارد رو پیدا کردیم جایی که دیشب چندبار نگاه کردیم...از خوشحالی گریه افتادم......


کلافگی

- خانواده ام کنارم هستن و من از ته دل خوشحالم کاش همیشه پیشم بودند....


- دیروز عصر با مامان رفتیم بازار و من یه سینی خوشگل واسه روز تولدش خریدم  بعد از اونم یه خورده خرید کردیم اومد مغازه من رو دید


- گاهی حسابی کلافه می شم این یه حقیقته که اونقدری که من به پرهام توجه می کنم اون نمیکنه.....


- مامانم مدام اصرار داره به بچه دار شدنم منم خودم خیلی دوس دارم ولی باید یه خورده اوضاع مالیمون رو بهتر کنم بعد


- من خیلی ولخرجم و حسابی از دست این خصوصیتم شاکیم باید پول پس انداز کنم واسه ماشین و خونه....


- دوستتون دارم