گاهی دیدن خوشبختی یه نفر برات لذت بخش ترین حس دنیا میشه ، حتی دوست داری باز هم بیشتر و بیشتر بهش خوش بگذره
این احساسی هست که همیشه نسبت به یکی از دوستام دارم دوستیمون در دبیرستان شکل گرفت نقطه مقابل هم هستیم بیشتر وقتا ساکت بود من همیشه شلوغ
وقتی بهم گفت پسرخالش اومده خواستگاری نگرانش بودم میترسیدم پسر خوبی نباشه وقتی بهش گفتم باهاش یه مدت حرف بزن چون میترسیدم چون حس میکردم آسیب پذیره
تو بیشتر لحظه ها کنارش نبودم ولی از طریق مسیج با خبر میشدم تا روز عقدش که عکاس مراسمش بودم و داماد رو از نزدیک دیدم و ته دلم پر از رضایت شدش چون پسر پاکی بودش حس کردم میتونه دوستم رو خوشبخت کنه...
الان پر از حس خوبم دوست دارم تموم حس های خوب رو تجربه کنه
*
- چندساعت پیش از همین دوستم هدیه ای گرفتم که حسابی غافگلیر شدم یکی از عکسای من رو 3 تکه رو چوب چاپ کرده بود که خیلی قشنگ شده بود...
- درگیر درست کردن عکسام هستم که بفرستم عکس پرینت ، نشستم ابروهام رو برمیدارم خط چشم میکشم واسه خودم :-" گاهی هم مژه هام رو پر میکنم
- همیشه برای برداشتن ابروهام وسواس دارم و معمولا مناسبت های خیلی خاص مثل اومدن پرهام به آرایشگاه میرم( از بس درد داره) امروز چون میخواستم فردا راهی بشم رفتم آرایشگاه و پرهامم نیست واسه همین اون مدل ابرویی که میخواستم رو گفتم برداره و البته که کلی خراب کاری کرد...
- با پرهام کلی حرف زدم هرچند چندین بار از حرفاش ناراحت شدم سعی کردم به روش نیارم قطع می کردم بغضم رو فرو می دادم و با شادی دوباره بهش زنگ میزدم
تا آخرش که رابطه امون یه خورده بهتر شدش
- پارک که رفته بودم دبیر زیستم رو بعد از دو- سه سال دیدم از همون اول باهاش صمیمی بودم جوری که تولدمم اومد خونمون دوباره تلفنامون رو رد و بدل کردیم و بهش قول دادم بهش زنگ بزنم
میگفت مامانت واسش سخت نیست که میخوای دورش بشی من سکوت میکردم آخرشم با شوخی گفتم گول خوردم نمیدونستم دوری سخته بعدش حرف رو به طرف خودش کشیدم
- ساعت 4:30 باید ارشاد باشیم....
- دوستتون دارم.......میاممم خیلی زود
- زنگ میزنم به بابا بعدشم به مامان و با اجی ها هم حرف میزنم آجی بزرگه میگه چرا اینقدر بی خبر بهش میگم تازه دیشب ok شده رفتنم و ازشون خدافظی میکنم
- باهاش حرف میزنم بعد از کلی حرف زدن از دهنش میپره تو خونه درگیری داره میگه اگه میدونستم دونستن تو، ماجرا رو بهتر میکنه بهت میگفتم با یه خورده اصرار حتی نمیدونم این درگیری سر چیه ولی دلم یهویی میسوزه از اون طرف تحت فشار از این طرفم آره...
اگه قبلا به من گفته بود بهش حداقل حالا گیر نمیدادم...چرا اینقدر سخته از مردا حرف کشید؟
- کلی کار دارم واسه فردا و دلم میخواد یه دل سیر بگیرم بخوابم
- داریم حرف میزنیم البته بیشتر من که میگه کار نداری میگم چرا کار دارم میگه خوب بگو بعد میگه تو که چیزی نمیگی دای سکوت میکنی میگم پس این همه حرف زدم میگه اینا کار نیست کارتو بگو
بغض میکنم نمیخوام گریه کنم ازش خدافظی میکنم ...
میدونی پرهام کار من تویی و دلتنگی ازتو ، گفتم دیشب تا صبح دستاتو میخواستم که سرم رو روشون بذارم میگی درست میشه...
- این روزا مدام مرگ میاد جلوی چشمام ، دیشب تو خیال پردازی هام داشتم صحنه مردنم رو تجسم میکردم
- خسته ام کاش یه نفر پیدا میشد که بگه باید چیکار کنم
- تجربه خوبی بود با اینکه خیلی خسته شدم ،اینکه من به عروس و داماد بگم چجوری وایسن تا ازشون عکس بگیرم...کلی عکس خوب ازشون گرفتم که بعدا درست کنم
- پرهام خیلی دلم تنگته ، احساس میکنم روز به روز دارم دورتر میشم قبلنا وقتی مامان ازت تعریف میکرد ذوق مرگ می شدم ولی امروز بی تفاوت بودم وقتی میگفت اصلا بددل نیست و اجازه داده بری و...
میدونی چون ازت دلگیر هستم دلم یه خروار توجه میخواس که دریغ شد
- چند روز پیش قبل از آتش بس خونه بابای رزی بودم و داشتم تلفنی بر پرهام حرف میزدم ناخودآگاه گریم گرفت با گریه بهش گفتم فقط خدا ازت راضی باشه واست بسه من که راضی نیستم...
میدونم از این حرفم ناراحت شده چون دیروز به صورت شوخی به خودم گفت منم گفتم اگه ناراحتی بگو بهم ،من اون حرف رو زدم چون ناراحت بودم و پشیمونم نیستم...
- میدونم ازم دلخوره ولی واقعا نمیدونم چیکار کردم بارها ازش پرسیدم و گفته نه...
- شنبه صبح از طرف ارشاد میریم مشهد...خیلی سختمه زنگ بزنم به مامان و ازش خدافظی کنم ولی بخاطر پرهام زنگ میزنم ...
- هر روز بیشتر به این نتیجه میرسم که هردوتایی نیاز به مشاور داریم مسائل گذشته حل شدنی نیستن مگه اینکه درموردش حرف زده بشه و سوتفاهم ها بر طرف بشن...
- سال 84 من با پرهام آشنا شدم اونم از طریق وب نویسی ،یه وبلاگ پر بازدید کننده داشت تا اونروز به هیچ پسری اجازه نزدیک شدن به خودم نداده بودم و به مرور پرهام تونست اون دیوار شیشه ای رو آب کنه...
روزای خوب و سختی رو گذروندم که اثرای زیادی گذاشتن بر روح و روانم
پرهام میدونست وابستگی عجیبی به دنیای مجازی دارم و میدونست خواسته های عاطفیم از اون چیه
وقتی باهاش عقد کردم به مرور زمان از وبلاگی که یه دنیا ازش خاطره داشتم و آرشیو طولانی مدتی داشت به اینجا کوچ کردم
اون نه مجبورم کرد نه خواست خودم از یاهو کم کم فاصله گرفتم و منزوی شدم تو نت
یه آرزوهایی داشتم که شاید خیلی ساده باشن دوست داشتم پرهام هر از گاهی بیاد نت و صحبت طولانی داشته باشیم
دوست داشتم مدام بیاد وبلاگم رو بخونه نظر بده بدون اصرار من و الان خیلی وقته سر نزده و من خوشحالم از این سر نزدنش چون راحتتر مینویسم اما ته دلم یه رنجش وجود داره...
همیشه دوست داشتم یه وبلاگ دونفره داشته باشیم
اما خوب دوست داشتنی ها اتفاق نمی افته گاهی...درسته پرهام در شرکتشون به اینترنت وصل هست اما اون پرهامه...
- این روزها خلا عجیبی احساس میکنم دلم یه دنیا عاشقانه میخواد با پرهام
- عصر ، عقد یکی از بهترین دوستام هستش ازم خواسته عکاس مراسمشون باشم و از طرفی با اصرار من روانه عکاسی شده که حداقل چندتا عکس آتلیه ای هم داشته باشن الان زنگ زد میگه باید باهام بیای عکاسی روم نمیشه تنهایی با داماد باشم...
- اونروز پرهام گفت دیگه میخوام گذشته رو فراموش کنم با حرفش موافق نبودم ولی قبول کردم و آتش بس اعلام شد
از اونروز تقریبا خوبیم
- بعدها همیشه حسرت نبودن تو جمع خانواده ام رو میخورم اینکه کنارشون نیستم و تو بیشتر لحظه های خوب و بدشون من غیبت دارم
- تازه دارم خیلی چیزا رو میفهمم تو تجربه دوستی که با پرهام داشتم گاهی میشد ۱ هفته بهم زنگ نمیزد وقتی می پرسیدم نگرانت بودم چیکار میکنی یه دلیل غیر موجه می اورد برام عجیب بود میذاشتم به پای دوس نداشتنش و معمولا بخاطر همین دلیل از هم جدا میشدیم( جدایی کوتاه مدت)
ولی الان میفهمم بخاطر عادت خانوادگیشون هست بابای پرهام که رفته بود خارج ، نه مامان نه پرهام اصلا زنگ نزدن بهش تا دوسه روز پیش که برگشت...
یا به آجی خیلی کم مامان زنگ میزد شاید هفته ای یه بار شایدم طولانی تر
در صورتی که ما خیلی فرق داریم من که اونجا بودم روزی دو تا سه بار مامان- بابا بهم زنگ میزدن...
وقتی مسافرت میریم تو راه شاید ۱۰ بار بهم زنگ بزنیم ببینم کی میرسیم حالمون خوبه و...
- اینجا دارن ماه * واره ها رو جمع میکنن حتی تو اخبار استانی هم این خبر رو پخش کردن دوروزه خودمون برداشتیم تا کسی نیومده بگیره زندگی بدون ماه * واره سخت تر میگذره:-
مخاطب خاص سارا : گوشیم خراب شده یه تلفن دیگه استفاده میکنم شماره ات تو سیم کارتم نیست میشه بهم مسیج بزنی؟