-
روزای پراز آرامش
شنبه 9 شهریور 1392 09:15
- این روزا عجیب خوبه ، پرهام مدام ابراز احساسات می کنه و لحظات شیرینی رو باهم می گذرونیم هیچ وقت فک نمی کردم بی خبری هم ممکنه خوب باشه ولی الان خوبه، دخالتی نمی کنم چون خانواده من نیست و به خودش مربوطه بارها به خودش گفتم با اینکه از این همه بی توجهی قلبم سنگینه ولی بازم هیچی نمیگم و الان واقعا خوبه - حس خوبیه وقتی...
-
بنرایی که طراحی نشدن:(
سهشنبه 5 شهریور 1392 16:08
- یکی از مدیران دبستان هر از گاهی میاد کاراش رو انجام بدم و امروزم واسه آموزش اومده بود چند دقیقه ای در مورد رایت و فرمت فلش براش توضیح دادم از خودشم خواستم راههای که رفتم رو بره بعد می پرسم دیگه چه چیزی میخواید یاد بگیرید... با 1000 ذوق می گه اینکه چجوری یه مطلب رو بریزیم رو CD من مدیر: شاگرد: - یه قورباغه خیلی بد...
-
حرفای تلخی که شاید بهتر بود گفته نمی شد.
دوشنبه 4 شهریور 1392 08:46
دیشب تو راه نمایشگاه پاییزه بودیم که پرهام گفت: تو عقد به من گفته که من کار به کار زنت ندارم حالش رو نمی پرسم چون خودت خواستی و... بعد از شنیدن این حرف دپرس شدم ، چون اگه قبلاً می دونستم شاید هیچ وقت گله گذاری نمی کردم ...شاید هیچ وقت این همه خودم رو اذیت نمی کردم... در ادامه گفت واسه چی آقا می گه دوری دوستی، بخاطر...
-
تصمیم درستیه؟
یکشنبه 3 شهریور 1392 12:59
کارت عروسی که دوشنبه چاپ کرده بودم ساعت واسش نزده بودم که الان کارتا رو اوردن دوباره ساعت براشون اضاف کردم... الانم تازه 400 تا کارت رو چاپش تموم کردم و شاگردم داره مونتاژ می کنه... * دیشب به پرهام گفتم اگه تماس گرفتن واسه ناهار بگه ناهار داریم... ( مامانم زیاد واسه توراهمون آماده کرده بود) تصمیم ندارم برم خونشون تا...
-
برگشت
یکشنبه 3 شهریور 1392 09:08
من برگشتم، اونجا خیلی خوش گذشت علی رغم فشارایی که از این شهر بهم وارد شد و همچنان تلخیشون پا برجاست... من این چند روزی که نبودم رو به صورت رمز دار مخصوص همون روزی که گذشته می نویسم رمز رو کسایی که بخوان براشون می فرستم...
-
شنبه
شنبه 2 شهریور 1392 12:52
-
جمعه
جمعه 1 شهریور 1392 12:31
-
پنج شنبه
پنجشنبه 31 مرداد 1392 12:25
-
چهارشنبه
چهارشنبه 30 مرداد 1392 09:31
-
سه شنبه و نحوه رسیدن و اتفاقات
سهشنبه 29 مرداد 1392 09:08
-
روز شلوغ
دوشنبه 28 مرداد 1392 21:31
امروز صبح اون کسی که قرار بود بیاد دفترم مسیج زد گویا مادربزگش فوت کرده :( به پرهام گفتم نریم ولی راضی نشد فردا راهی می شیم... قرار شد این 3 روز مغازه تعطیل باشه سوغاتی ها رو خریدم... البته تا برسم جنوب به حجم سوغاتی ها اضافه می شه دیروز واسه مامانم یه کفش طبی خریدم برای بابا هم امروز یه دمپایی طبی خریدم واسه...
-
یه خواهش کوچولو و خبر
یکشنبه 27 مرداد 1392 09:10
ممکنه من ازخانواده پرهام دلخورباشم ولی هیچوقت اجازه به خودم نمیدم بی احترامی کنم نسبت بهشون مخصوصا مادرش از بعضی شما دوستای گلمم خواهش می کنم این جنبه رو رعایت کنین... * خوب بریم سر خبر اصلی...پرهام دیروز زنگ زد گفت یکی رو واسه دفتر پیدا کن چون 3شنبه می برمت جنوب و من از دیروز تا حالا پر از انرژیم و مثل عادت گذشته...
-
آشنا اینجا رو نخونه
شنبه 26 مرداد 1392 11:05
-
بی هوایی
چهارشنبه 23 مرداد 1392 09:00
این روزها از اون وقتایی هست که رمق هیچ کاری رو ندارم هوا رو کم میارم واسه نفس کشیدن دلتنگم حسابی...
-
یادم باشه
یکشنبه 20 مرداد 1392 10:55
- از این همه مسافری که به این شهر اومدن به وجد میام ، گاهی دلم میخواد منم جز یکی از این مسافرا باشم - دلم حسابی برای شهرمون تنگ شده مخصوصاً برای مادربزرگم، 5 ماه زمان طولانیه برای ندیدن... - بابای پرهام جمعه عصر ، دوباره رفت کویت و این دفعه مامان پرهام خونه دختراش رفت و چقدر خوبه این رفتنش چون دیگه اگه وقت نکنیم سر...
-
اینم یه پست پر از عکس
یکشنبه 20 مرداد 1392 10:37
-
همه چیز زیر سرمنه
پنجشنبه 17 مرداد 1392 11:08
با این همه دوست ، باز هم وقتی برای یه دستگاه پز میگن باید اسم 2 تا افراد نزدیکت رو بنویسی وقتایی که نباشی با اونا تماس بگیرن تو فقط 1 نفر رو داری کسی که تموم زندگیته قبول نمی کنن 1 نفر ، با سردرگمی اسم بابای اون 1 نفر رو می نویسی... = این موقع ها بدجور احساس تنهایی می کنم * پرهام بخاطر خواب رفتگی مداوم دست و پا ، عرق...
-
عروس تعریفی و ترس
چهارشنبه 16 مرداد 1392 10:18
دیروز ظهر - در حیاط رو باز کرد که ماشین رو بیاره داخل منم همزمان میخواستم برم تو خونه که شوخیش گل کرد شروع کرد هل دادن من، به محضی که خواستم از پله ها بالا برم همزمان بهش گفتم نندازی منو بله هل داد افتادم تو باغچه با بدترین شکل ممکن حالا به جای اینکه بیاد من رو جمع و جور کنه ابراز نگرانی کنه وایساده بهم می خنده منم تا...
-
شب نشینی و عشق
سهشنبه 15 مرداد 1392 10:09
- دیشب خونه دوست پرهام دعوت بودیم و من علیرغم بی پولی بعد از ظهرش یه شلوارلی خریدم چون اون یکی شلوارم داغون شده بود برای خرید کادو 3 تا مغازه رفتم از قیمت های نجومیشون وحشت کردم درنتیجه یه سرویس 6 تایی آجیل خوری زیر رو داشتم که خیلی خوشگل باکلاس می زد ( 12 تیکه بود) این سری مامانم واسم اورده بود با اجازه مامانم همون...
-
بی پولی
شنبه 12 مرداد 1392 09:45
پنج شنبه شب خونه مادرشوهر بودیم که پرهام به مامانش گفت یه خورده فقط برنج درست کن که من سریع گفتم نه خودم درست می کنم... ( به کار پرهام حسابی خندیدم مهمان دعوت کرده حالا بهشونم دستور میده که خودشون درست کنن ) * جمعه من کار زیادی نداشتم انجام بدم ولی تا قبل از رفتن به پارک همش در حال فعالیت بودم حتی مادرشوهری زنگید که...
-
رفیق بازی
پنجشنبه 10 مرداد 1392 09:05
- تصور کن چه روز عالی میشه وقتی دوستات تصمیم می گیرن تو یه روز سر بزنن. صبح با اومدن خانم گ و ندا شروع شد... بعد از ظهر دفتر رو که باز کردم بعد از چند دقیقه تهمینه اومد، (کارای طراحی با حناش رو نشونم داد) کم کم میخواست بره که دختر عموی پرهام اومد بعد از اون آیلار (خیلی دلم براش تنگ شده بود 1 ماهی بود ندیده بودمش) نیم...
-
معضل جلو نشستن
چهارشنبه 9 مرداد 1392 11:01
- یکشنبه که ماشین رو گرفتیم مامان پرهام نیومد که ببینه من حدس می زدم دلخوره به پرهامم گفتم که قبول نکرد، دوشنبه ظهر که من خوابیده بودم پرهام رفته بود اونور... بعد که اومد گفت مامانم دلخور شده که چرا بهش نگفتیم به اسم تو هست ماشین، مگه ماشین رو می گرفته که بهش نگفتیم و... بعد با خنده خودش می گفت اگه میدونست 1 ریالی هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 مرداد 1392 17:23
بچه ها دوستایی که منو لینک کردن حتما بگن تا لینکشون کنم..
-
ماشین و معرفی سریال و پسورد
دوشنبه 7 مرداد 1392 08:59
- دیروز ماشینمون در اومد و چون واسه تحویل باید خارج از شهر می رفتیم با بابای پرهام رفتیم اونجا باباش فهمید پرهام ماشین رو به اسم من گرفته واسه یه پراید 17 میلیون 380 پول دادیم ولی بازممم خوشحالم چون بدون ماشینی خیلی اذیت می شدیم. * فصل اول سریال Awkward (دست و پا چلفتی) دانلود کردم و عجیب اعتیاد آوره (برای 15 سال...
-
کیفم آماده شد
شنبه 5 مرداد 1392 09:41
شده با یه عکس لو برید؟ من یه دفعه عجیب لو رفتم... یه بار عکس مرغ و عشق خونمون رو گذاشته بودم واسه یه داستان و سریعا توسط داداش کوچیکه که اونم قبلا وبلاگ نویس بود لو رفتم جریانشم از این قرار بود که اومده بود از کامنت دونی یه وبلاگ به بقیه سر بزنه به وب من رسیده بود و به محضی که دیده بود به آشنا بودن مرغ و عشقا پی برده...
-
دوشیزه مکرمه
پنجشنبه 3 مرداد 1392 09:32
- گاهی با افتادن فشارای ممتد حس می کنی با مرگ فاصله نداری دیروز حس های وحشتناکی رو تجربه کردم و نمی خواستم روزه ام رو بشکنم در نتیجه ما بین ساعت 7تا دقایقی قبل از اذان احساس معلق بودن بهم دست می داد. - یه کتاب (دختری که من باشم ) رو شروع کردم خوندن ، عاشق مقدمه ای که در اول کتاب گذاشته بود شدم میذارم اینجا: من «دوشیزه...
-
عطش یادگیری
سهشنبه 1 مرداد 1392 09:20
- ظهرا که بر می گردم خونه اینقدر خسته ام که دیگه بعد از ظهرا نمیام مغازه - دیروزم اینقدر خسته بودم که تا 5 خوابیدم و بعدشم پاشدم رفتم سروقت کیف نازنینم ، خیلی طول کشید کارش اونم چون نمیدونم اول باید زیپ وصل کنم یا طبله ها رو یا بند کیف رو دوروزه تو خونه استراحتم یعنی ظرف نمی شورم بخاطر اینکه می ترسم سوختگیم خیس بخوره...
-
اندراحوالات دیروز
دوشنبه 31 تیر 1392 08:53
- اندر احوالات دیروز ظهر دستم رو با دستگاه کپی بدجور سوزوندم - به محضی که رسیدم خونه ، ضعف کردم چندین ساعت بی هوش بودم بعد که بیدار شدم قرمزی دستم رفته بود یه خط 5 سانتی در نیم سانت به یادگار مونده فعلا ً رو دستم تا خوب بشه - عصری مامان پرهام زنگید که دخترهمسایه اونجاس بیا و منم تو رودربایستی رفتم ، عملاً ابراز علاقه...
-
خصوصیت بد و قورباغه های بد رنگ
یکشنبه 30 تیر 1392 10:00
- تو ماه رمضون حس انجام کارای پولی رو ندارم فقط دلم میخواد خرج کنم... دو تا کار هست از 4 شنبه گرفتم حتی 5 شنبه بردمشون خونه که انجام بدم ولی حسش نبود دیروز تازه یکی از کارا متن قراردادش رو تایپ کردم طراحیش رو موکل کردم واسه امروز یکیشون هم طراحی 3 تا کارنامه درسی (جعل نیست برای خود مدرسه است) سخته و هم حس انجامش نیست...
-
اعتماد به نفس بالا
پنجشنبه 27 تیر 1392 10:13
- روزی چندبار صفحه اصلی وبلاگ رو باز می کنی با سردرگمی لینکا رو نگاه می کنی ببینی کی آپ کرده بهش سر بزنی ، هی نگاه می کنی حدس می زنی گاهی یادت میره گودر نیست از خودت می پرسی کدوم وبلاگ برم که لینکا بروز رو نشون می ده... - این چندمین تجربه ای هست که دارم نباید اینجا زیاد خوبی کنم واسه مشتری ها چون باعث سواستفاده های...