-
اولین برف
سهشنبه 7 آذر 1391 10:33
- جمعه شب خونه خاله پرهام رفتیم روضه داشتن و اشکایی که ریخته شد اونجا بود، با تموم وجود خواستم که برگردم شهرمون... - شنبه عصر، خونه مادربزرگ مادری پرهام رفتیم ( یه شهر دیگه) حلیم داشتن بپزن، بماند که چقدر دلم گرفت از سردی های مادر پرهام و خوش رفتاری هایی که با عروس آجیش داشت... (کودک درونم کلی حسودیش شد که موقع...
-
پیوست پست کاغذ
چهارشنبه 1 آذر 1391 12:29
- اومده و میگه :خانم یه دی وی دی مداحی دارم برام پرینتش کنید - مداحی رو که نمیشه پرینت کرد، براتون می گردم اگه تونستم متن مداحی ها رو از اینترنت می گیرم براتون
-
دفتر خوشگل من
یکشنبه 28 آبان 1391 09:48
- عاشق دفتری شدم که طراحی و چاپ کردم البته فنر بندیش با پرهام بود حالا بعد عکسش رو می گیرم می ذارم....فایلشم سرفرصت می ذارم شاید کسی خواست برای خودش کپی کنه استفاده کنه... 4 تا جدول درست کردم هر کدوم چند ردیف دارن درآمد دفتر... هزینه دفتر هزینه منزل درامد و هزینه روزانه و دوتا جلد خوشگلم براش طراحی کردم... - کلی کار...
-
دفتر طراحی می کنیم
شنبه 27 آبان 1391 11:59
- دیروز از ساعت 11 رفتی 3 برگشتی ناهار خوردی باز رفتی تا شب...و دیشب من چه حس بدی داشتم برگشتی کلی سربه سرم گذاشتی ، ورق بازی کردیم تا یه ذره خنده برگشت به صورتم... - فک کن زندگی ها دیگه رو با خودمون مقایسه می کنم می بینم این راهی که ما پیش گرفتیم درست نیست، هر چی پول در میاریم خرج میشه یعنی عملاً هیچی نمی مونه برای...
-
فرصت
چهارشنبه 24 آبان 1391 09:54
- به نقطه ای رسیدیم که باز هم فرصت می دهیم... - پرهام یه جای دیگه مغازه کرایه کردن ، مدت کمی مونده که این همسایگی تموم بشه و من باید روی پای خودم وایسم مستقل تر از همیشه... - این دفعه پسوردام رو که بازیابی کردم یه جایی ذخیره کردم
-
خسته شده می خواد بذاره بره
دوشنبه 22 آبان 1391 10:02
- دیروز حسابی تنها بود، ساعت 11 کارش رو با گریه ترک کرد، همسرش دید با کلافگی چندتا خوردنی خرید رفت خونه ، سعی کرد خودش رو مشغول کنه ، آشپزی کرد به مامانش زنگ زد، نیم ساعت با رزی حرف زد بی فایده بود هیچ چیزی خلا رو پر نمی کرد اشک ها روونه شدند هق زد... ساعت 2 به همسرش زنگ زد اون بدون هیچ احوالپرسی تاکید کرد کار داره......
-
تریبون آزاد
یکشنبه 21 آبان 1391 09:42
- گاهی اونقد حس بدی داری که حتی فک می کنی اون کسی که سالها تلاش کردی بهش برسی هم دوست نداری - دیروز افتضاح سرم شلوغ بود ظهرم دفتر موندم ساندویچ خوردیم... - یه آدمک بذارم تا از این فاز منفی بیرون بیام... - دلم خیلی تنگه نمی دونم برای چی ، طلا ارزون شد کاش طلاهام رو فروخته بودم اونجوری حداقل می تونستیم یه خونه بخریم (...
-
بعد از قرن ها
پنجشنبه 18 آبان 1391 15:54
- بعد از قرنی وارد فیس بوک شدم ، لیست دوستام رو از 172 به 70 رسوندم - امروز برنامه ریخته بودم زود برم خونه قورمه سبزی درست کنم، سبزی هم از طبقه بالامون گرفتم ، بعد رفتم واسه بچه دوستم کادو بخرم اونجایی که میخواستم تعطیل بود ، برگشتم مغازه یادم اومد کار یکی از مشتری ها رو انجام ندادم و الان همچنان در حال رایت کردن...
-
شاد باش
چهارشنبه 17 آبان 1391 12:27
- اینقد بدم میاد پستی با بار منفی صدرنشین باشه... - یه برنامه عالی دانلود کردم که همزمان 100 عکس رو باهم تغییر سایز میده ، برای من یکی که عالی بود امروز 1174 تا عکس ،حجمشون رو ، تو زمان کمی کم کرد... - جمعه تولد دعوتم ( هر جایی هم دعوت هستم یادآوری میشه دوربین رو با خودم ببرم ، کشف نکردم من دعوتم یا دوربین؟) - قرار...
-
انرژی منفی در حد تیم ملی :))
چهارشنبه 17 آبان 1391 09:22
- دیروز بعد از مسافرت اولین بار بود خونه مادرشوهرم می رفتم ( شب قبلش به پرهام دوتا ماهی شیر داده بودم برده بود) سلام کردم و فقط جواب سلام شنیدم... سعی کردم بی خیال باشم ناهارم رو خوردم... دیشب پرهام گفت خودشون ضرر می کنن...و من به پرهام گفتم قبلا واسم مهم بود الان مهم نیست مهم اینه تو میدونی من همیشه خوب رفتار کردم در...
-
سفری به شیرینی رویا
سهشنبه 16 آبان 1391 09:49
- ساعت 2:00 رسیدیم شهرمون ، با کلی معطلی آژانس رسید رفتیم در حیاط، چراغا همه خاموش بودند ، زنگ زدیم مادربزرگ و داداش کوچیکه اومدن در حیاط... مامانینا خواب بودن، به محضی که صداش زدم با صدای بلند صدام زد فکر می کرد خواب میبینه چه شیرین بود این غافلگیری تا ساعت 4:00 بیدار بودیم خنده از رو لبای مامان و بابام ( عشقای...
-
بدرقه گرم
سهشنبه 16 آبان 1391 09:34
- سفرم دو بعد داشت تو دوتا پست می نویسم... - با سرعت نور سوغاتی ها رو چهارشنبه خریدم، ساعت 12:30 رسیدم خونه ، چمدونم رو بستم، غذا پختم و نماز خوندم و آماده شدم ساعت 13:30 پرهام زنگ زد که نمی رسم بیام خونه با بابا بیا شرکت که باهم بریم... - مامان پرهام آیفون زد اومد بالا، در همون حین طلبکارانه پرسید شما که میخواستید...
-
مشکل داره
چهارشنبه 10 آبان 1391 09:29
- گاهی فک می کنم پرهام مشکل روانی داره، دیروز دید من حتی تو دفترم اشک ریختم اما نگفت بلیت گرفته ظهر که حسابدارشون میخواست بره خونه اومد از من خدافظی کنه خبر داد که آقا صبح اول وقت بلیت گرفتن... حتی عصر دوباره اشک من رو در اورد نگفت بلیت گرفته... همین الانم میگه شاید ببرمت شاید نبرمت.....( بدم میاد از این اخلاق) - لبم...
-
هیچ چیزی فایده نداره
سهشنبه 9 آبان 1391 10:26
- صبح با ته مونده امیدی که دارم می پرسم میریم ؟ میگه نه با بغض می گم چرا؟ میگه دندونم درد میکنه از در که بیرون میره اشکا منم سرازیر میشه، این چند روز خیلی ذوق داشتم دلم تنگ شده بود بعد از چند دقیقه گریه کردن ، پا میشم تقویم رو برمیدارم تعطیلای بعدی رو نگاه می کنم... 3 آذر ... کلی زمان مونده، روزا رو می شمارم...دقیقا...
-
حالت بدی که زاییده فکر است
دوشنبه 8 آبان 1391 13:46
- دیروز با خانواده پرهام رفتیم اصف واسه عصب کشی کردن دندونش... و من اخمام حسابی تو هم بود برای دقایقی، به دلیل به یادآوردن اینکه تو این شهر وقتی از درد دندود داشتم می مردم پرهام گفت وقت ندارم خودت بگرد دکتر پیدا کن.... بعدتر خودم رفتم دکتر واسه عصب کشی تو هربارش یا پرهام نبود یا اگر بود برای 5 دقیقه آخرش همراهم...
-
عادت غذایی
یکشنبه 7 آبان 1391 09:32
- کلی کار دور و برم ریخته ، برای همین به بچه هایی که سر میزنم فقط می خونم که بعد بیام کامنت بدم... کلی کارام بهم ریخته بخاطر تایپ آزمونیه که پرهام گرفته ، تمومی هم انگار نداره... - لحظه های عجیبیه یه بار از عشق لبریز و یه بار از خشم و ناراحتی سرازیر.... - دیشب ساعت 10:30 رسیدیم خونه، به لطف نداشتن نان، مجبور شدم برنج...
-
به لطف سرما
شنبه 6 آبان 1391 11:07
- وقتی تو درد بکشی بیشتر از تو من درد می کشم... چند روز حسابی دندونت درد می کرد، غذایی جز سوپ نخوری و من به اندازه 1 دنیا دلتنگت بودم عزیزم... - چند روزی بود دندون درد حسابی داشت دیروز زورکی ، رفتیم دکتر ( یه دکتر از اصفهان جمعه ها میاد) گفت دوتاش باید عصب کشی بشه ... عصر رفتیم ، دکتر 1 دندونش رو بیشتر پانسمان نکرد...
-
خدایا میشه پیدا کنید؟
یکشنبه 30 مهر 1391 13:10
- دو سه روز هست امید دارم به برگشت ، با این که این شهر ، امکانات رفاهی زیادی داره، دوستای زیادی پیدا کردم ، آزادی عمل دارم برای هر کاری اما خانواده و کنارشون بودن چیز دیگه ای هست، امیدوارم و آرزومندم که برای پرهام کار پیدا بشه.... - دیروز پرهام ، بدون هیچ انتظاری 50 تومن صبح بهم داده برم کیف بخرم ، البته 320 تومن هم...
-
امید به دلم راه بدم خدایا؟
شنبه 29 مهر 1391 10:50
بعضی موسیقی ها عجیب خاطره انگیزند، وقتی می شنوی پرتاب می شی به اون دنیا...دنیای مجردی و پر از احساس می شی صدای آیدین، من رو پرتاب می کنه به رویاهای گذشته ... روزایی که گذشت... - پرهام دیروز گفت اگه کار پیدا کنه از شرکت میاد بیرون، تو شرکت پول در میارن ولی خرج شرکت میشه و فکر کنم برای بهتر شدن زندگیمون باید کاری باشه...
-
روزایی که باید آروم از کنارم رد بشی
پنجشنبه 27 مهر 1391 19:45
- کلاً از دست پرهام حسابی شاکیم....بخاطر رفتارایی که داره... - تو این چند روز حسابی حساسم هر بارم بهش میگم حالم بده، سرم گیج میره بجای احساس دلسوزی یا نگرانی میگه میخوای بمیری... یعنی به شدت از این کلمه متنفرم چون خودم یه بار به زبون نیوردم براش حتی به شوخی... - امروز کفش رو خریدم بالاخره با یکی از دوستام به اسم فریبا...
-
وسیله ارتباطی که نداریم
سهشنبه 25 مهر 1391 11:51
- به وبلاگ قبلیم سر زدم با دیدن کامنت آزاده ، کلی خوشحال شدم چون شماره تلفنش رو گذاشته بود...امروز باهم صحبت کردیم، میگه صدام بزرگ شده ... - صورتم پف کرده ، خیلی دوس دارم این حالت رو ؛ چند مدت بود که از بس به خودم نمی رسیدم فکر می کردم خیلی زشت شدم ولی الان دوباره حس خود شیفتگی بهم دست داده... - گفتم من هنوز دنبال...
-
بچه بازی
دوشنبه 24 مهر 1391 17:16
- پرهام عادت بدی داره، برای دیدن سریالای مورد علاقه ام ،1000 بار منو وادار به التماس میکنه، دیشب وسط تماشای حریم سلطان تلویزیون رو خاموش کرد ، کنترل رو زورکی داد منم قهر کردم خوابیدم... با این بچه بازی های من و پرهام ، نمیدونم چجوری میل بچه دار شدن رو فروکش کنم... - یه دوست جدید پیدا کردم دو طبقه بالاتر ما، تو دفتر...
-
خطاب به ساغر
دوشنبه 24 مهر 1391 17:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA - ساغر، بذار اینجوری بگم - من فوق العاده احساسی و وابسته به خانواده ام ، تا قبل از دور شدنم نمیدونستم...الانم روزی دوسه بار با خانوادم حرف می زنم ... - من به شدت عاشق پرهام بودم، بابام روز خواستگاری بغض کرده بود ولی چشمام کور شده بود و فقط احساس آرامش اون لحظه ام رو می...
-
میخوام واقعی باشه
شنبه 22 مهر 1391 10:17
پنج شنبه - خانم شما، 12 روزه که باردارید........ و پر از شادی شدم که یهویی از خواب بیدار شدم، دلم نمیخواست بیدار شم، دپرس شدم، دلم حس مادر شدن رو میخواست............... * از هفته پیش مادرشوهرینا دعوتمون کرده بودن خونه آجی بزرگه، جا خالی پسرش ( پسرش مهدکودک رفته و اینجا رسم هست کادو ببری) جمعه رفتیم خونشون، تا من و...
-
مزه شیرین
چهارشنبه 19 مهر 1391 13:06
میدونی چی مزه میده؟ اینکه 2دقیقه قبل بیای تو دفترم ، من بهت بگم موهات نامرتبه، و تو همون موقع بری تو آرایشگاه رو برویی موهاتو کوتاه کنی... (درحال کوتاه کردنه و من در حال لبخند زدن) * تو پاساژ چند تا مغازه هست، مغازه های کناری من، گیم نتی و فروشگاه مواد نیروزا (واسه بدن سازی)، مغازه روبه روییم بیمه و مغازه های کناری...
-
کاغذشون کن
دوشنبه 17 مهر 1391 11:39
- دیروز یکی از دانشجوهای محترم اومده به من میگه خانم یه تحقیق تو فلشم هست کاغذش کن! در جوابش می گم :من پرینتش کنم؟ میگه نه یه کاغذ میاره و دوباره میگه کاغذش کن - دیشب یه بنر در مورد کسب مقام ورزشکاران موی تای درست می کردم، بعد اون عکس تیمیشون ، یکی از پسرا لباس نپوشیده بود، آقاهه گفت نمیشه کاریش کرد، دیگه من یه عکس...
-
نعمت بزرگ من
شنبه 15 مهر 1391 10:31
- مامانینا تازه حرکت کردن، بودنشون یه نعمته واسه من... دیشب مامان برای امروزم ناهار پخت گذاشت تو یخچال، بابا طبق معمول کلی سفارش کرد واسه آشپزی کردن که خودت رو نسوزونی...مواظب باش همه چیز رو با احتیاط بردار و... - من کلی می خندیدم و خوشحال بودم بخاطر ابراز نگرانی هاشون - نمیدونم اگه طلاهام رو بفروشم میتونم خونه بخرم؟...
-
رمز یادداشت ، اول اسم واقعیم هست...
چهارشنبه 12 مهر 1391 11:57
-
انرژی فوران شده
سهشنبه 11 مهر 1391 11:04
- مامانینا به زودی میان و من پر از انرژی هستم.... - اینجا افتضاح هوا سرد شده، در صورتی که جنوب هنوز کولر می زنن باید بخاری ها رو کم کم روشن کنیم... - من پنیر گردویی خیلی دوست دارم، همیشه هم اون پنیر گردویی که می گرفتیم پر گردو بود...حالا که دلار افزایش پیدا کرده ، پنیر گردویی هم گرونتر شده، و گردوش خیلی کم شده - کلا...
-
توهم
شنبه 8 مهر 1391 10:40
- در حال میکس کردن یه فیلم بودم پنجشنبه، ترانه ها رو که میزدم ناخودآگاه اشکام سرازیر شد از زور دلتنگی... قبلنا داداش بزرگه تو اتاقش، ضبط رو روشن می کرد با صدای بلند، جوری که احساس میکردی دیوارا خونه در حال لرزشن ، منم تو اتاق بغلیش با لذت گوش می دادم... اومدنش از بیرون، بیدار شدن از خواب و... با صدای ضبط همه خانواده...