-
معنی صبر خدا
یکشنبه 2 مرداد 1390 22:51
- کم کم معنی خیلی چیزا رو میفهمم - جدایی هایی که با پرهام داشتیم ، من پرهام رو خیلی دوست دارم حتی همین الان با تمومی غصه هام اما یه جورایی بریدم به یه استراحت نیاز دارم فکر میکردم سفرم به مشهد بهترم میکنه بهتر بودم تا وقتی سرم گرم بود اما الان که خونه ام وقت زیادی واسه فکر کردن دارم به چیزایی که درست نیست....
-
چه فایده داره این بودن؟
یکشنبه 2 مرداد 1390 22:48
- هربار قبل از باز کردن وبلاگ ناخودآگاه از ذهنم میگذره امروز سر زدی ، هم نا امید میشم هم خوشحال ، خوشحال واسه اینکه هرچی بنویسم نمیخونی که اذیت شی... - ۲۴ ساعت دیروز رو تو فقط ۱۰ دقیقه به من اختصاص دادی...و امشب تا الان ۷ دقیقه ... - مدام دارم به خودم میگم صبور باشم ولی این اشک ها همش در حال سرازیر شدن هستن حتی وقتی...
-
بازم دوستت دارم
یکشنبه 2 مرداد 1390 00:58
- یکی از بدترین روزام تو تاریخ به اسم دیروز ثبت شد... - از داداش کوچیکه اونقدر ناراحت شدم که تو چت بهش پی ام دادم نوشتم حساب کن آجیت مرده - از داداش بزرگه سر مسئله ای ناراحت شدم تند جوابش رو دادم - از تو هم ناراحتم پرهام ، بهم گفتی ناراحتی گفتم اره بخاطر نزدیک شدن به ...روحیه ام بهم ریخته یه زن از شوهرش انتظار داره...
-
روزای خاصی که تو نیستی
شنبه 1 مرداد 1390 19:49
- روزای خاصی تو زندگی تمومی ما زن ها وجود داره که از همه چیز نا امید میشیم بهترین مسکن توجه عزیزامونه... قبل از شروعش همیشه بهت میگم و بیشتر مواقع برعکس میشه... امروز یکی از اون روزهایی هست که به شدت نا امیدم حتی قربون صدقه های بابا هم امروز نتونست حالم رو بهتر کنه وقتی بهت مسیج زدم که زنگ بزنی زدی با صدای دو رگه از...
-
مرد خشن
شنبه 1 مرداد 1390 12:02
- یه زندگی رمانتیک همیشه با این مرد میخواستم مردی که مدام در حال غافلگیر کردن من باشه و سرتا پام رو غرق از عشق و دوست داشتن خودش کنه اما مرد من این روزها چنان درگیر هست که حتی وقت نمیکنه ۱۰ دقیقه بدون هیچ خستگی با من حرف بزنه... روز به روز بیشتر فاصله میگیره از تمومی حس های رمانتیک شاید چون مرد هست ... - من گیر نمیدم...
-
نتیجه صبر
جمعه 31 تیر 1390 18:37
- با خودم خیلی کلنجار میرم که صبر کنم خودت زنگ بزنی و نتیجه داد با صدای شاد زنگ زدی گفتی گرفتار تمیز کاری شرکت هستید از حال من پرسیدی فهمیدی گرفتار رتوش کردن تصاویرم گفتی بعد از این کار بشین تو کار میکس و مونتاژ منم گفتم باشه - این روزها بیشتر از گذشته پرسیدن کی عروسی میکنم عصبیم میکنه چون بلاتکلیفم دلم یه تاریخ دقیق...
-
فکر میکردم
جمعه 31 تیر 1390 14:41
- کاش میفهمیدم باید چیکار کنم که تو به حرف بیای ،تا بفهمم و اینقدر درد نکشم ، دیگه بهت اصرار نمیکنم وقتی میپرسم چی شده ؟ میفهمم از تن صدات اما وقتی میشنوم که میگی چیزی نیست و بهونه های خستگی رو میاری دیگه گیر نمیدم... - دیشب که مسیج زدم تا وقتی بیدار شدم مدام به گوشیم نگاه کردم شاید جوابی داده باشی به خودم گفتم چیزی...
-
احساس زیبا
پنجشنبه 30 تیر 1390 21:38
گاهی دیدن خوشبختی یه نفر برات لذت بخش ترین حس دنیا میشه ، حتی دوست داری باز هم بیشتر و بیشتر بهش خوش بگذره این احساسی هست که همیشه نسبت به یکی از دوستام دارم دوستیمون در دبیرستان شکل گرفت نقطه مقابل هم هستیم بیشتر وقتا ساکت بود من همیشه شلوغ وقتی بهم گفت پسرخالش اومده خواستگاری نگرانش بودم میترسیدم پسر خوبی نباشه وقتی...
-
احساس شیرین
چهارشنبه 29 تیر 1390 14:49
- دیروز عصر رسیدم ، اونقدر خسته و مریض بودم که خوابیدم تا صبح... - خاطره این سفر رو هیچ وقت فراموش نمیکنم چون دوتا از بهترین دوستای مجازیم رو تونستم از نزدیک ببینم شیرینی لحظه های بودن در کنارشون رو هنوزم حس میکنم و حسابی دلتنگشونم... - خیلی زود به همه سر میزنم...
-
وسواس آرایشگاهی
شنبه 18 تیر 1390 01:29
- همیشه برای برداشتن ابروهام وسواس دارم و معمولا مناسبت های خیلی خاص مثل اومدن پرهام به آرایشگاه میرم( از بس درد داره) امروز چون میخواستم فردا راهی بشم رفتم آرایشگاه و پرهامم نیست واسه همین اون مدل ابرویی که میخواستم رو گفتم برداره و البته که کلی خراب کاری کرد... - با پرهام کلی حرف زدم هرچند چندین بار از حرفاش ناراحت...
-
مشاجره بی موضوع
جمعه 17 تیر 1390 18:45
- زنگ میزنم به بابا بعدشم به مامان و با اجی ها هم حرف میزنم آجی بزرگه میگه چرا اینقدر بی خبر بهش میگم تازه دیشب ok شده رفتنم و ازشون خدافظی میکنم - باهاش حرف میزنم بعد از کلی حرف زدن از دهنش میپره تو خونه درگیری داره میگه اگه میدونستم دونستن تو، ماجرا رو بهتر میکنه بهت میگفتم با یه خورده اصرار حتی نمیدونم این درگیری...
-
اشتباهه دل من
جمعه 17 تیر 1390 13:27
- داریم حرف میزنیم البته بیشتر من که میگه کار نداری میگم چرا کار دارم میگه خوب بگو بعد میگه تو که چیزی نمیگی دای سکوت میکنی میگم پس این همه حرف زدم میگه اینا کار نیست کارتو بگو بغض میکنم نمیخوام گریه کنم ازش خدافظی میکنم ... میدونی پرهام کار من تویی و دلتنگی ازتو ، گفتم دیشب تا صبح دستاتو میخواستم که سرم رو روشون...
-
تجربه مفید
جمعه 17 تیر 1390 00:59
- تجربه خوبی بود با اینکه خیلی خسته شدم ،اینکه من به عروس و داماد بگم چجوری وایسن تا ازشون عکس بگیرم...کلی عکس خوب ازشون گرفتم که بعدا درست کنم - پرهام خیلی دلم تنگته ، احساس میکنم روز به روز دارم دورتر میشم قبلنا وقتی مامان ازت تعریف میکرد ذوق مرگ می شدم ولی امروز بی تفاوت بودم وقتی میگفت اصلا بددل نیست و اجازه داده...
-
خلا عاشقی
پنجشنبه 16 تیر 1390 14:55
- هر روز بیشتر به این نتیجه میرسم که هردوتایی نیاز به مشاور داریم مسائل گذشته حل شدنی نیستن مگه اینکه درموردش حرف زده بشه و سوتفاهم ها بر طرف بشن... - سال 84 من با پرهام آشنا شدم اونم از طریق وب نویسی ،یه وبلاگ پر بازدید کننده داشت تا اونروز به هیچ پسری اجازه نزدیک شدن به خودم نداده بودم و به مرور پرهام تونست اون...
-
تفاوت ها
چهارشنبه 15 تیر 1390 11:50
- اونروز پرهام گفت دیگه میخوام گذشته رو فراموش کنم با حرفش موافق نبودم ولی قبول کردم و آتش بس اعلام شد از اونروز تقریبا خوبیم - بعدها همیشه حسرت نبودن تو جمع خانواده ام رو میخورم اینکه کنارشون نیستم و تو بیشتر لحظه های خوب و بدشون من غیبت دارم - تازه دارم خیلی چیزا رو میفهمم تو تجربه دوستی که با پرهام داشتم گاهی میشد...
-
نقطه پررنگ
یکشنبه 12 تیر 1390 09:53
نقطه پررنگی که تو ارتباطمون وجود داره دوست داشتنه ، با تموم وجودم دوسش دارم اونقدر که میتونم باز هم فراموش کنم... * عکس پرینت یه کوپن 50 تایی عکس واسم فرستاده دارم عکسا رو گلچین میکنم که بفرستم واسه چاپ از اولین عکسی که گرفته شده تا آخرین عکس پر از خاطره ام * بهش زنگ میزنم میگم میدونی اون موقع دبیرستانی بودم که عاشقم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 تیر 1390 23:50
- دوباره بحث این روزا چیزی که تو صحبتامون مشاهده میشه همش بحث کردنه پر از ناراحتی هستم پر از ناراحتی هستش با دوستم که مشاوره حرف زدم قرار شده فردا ساعت ۸ من بهش زنگ بزنم و بعد از پرهام بخوام که بهش زنگ بزنه
-
خریدنی ها
شنبه 11 تیر 1390 15:57
- حلقه های ست که طلای سفید هستش گرفتیم... - بجای سرویس 8 تا النگوی باریک خریدم که شد 1.675.000 - گواهینامه ام رسید... - بهترین لحظه های این مسافرت لحظه هایی بود که تو آغوش پرهام بودم...
-
جشن عروسی
شنبه 11 تیر 1390 15:37
در شهر ما رسم اینه : داماد کلیه مخارج عروسی رو تقبل میکنه * دوسه روز اول رفتنم بود که پرهام رفتش شرکت و مامان پرهام اولش پرسید برنامه تون چیه واسه عروسی؟ بهش گفتم فعلا هیچ برنامه ای نداریم گفت واسه جشن اینجا داداشات هم نیار گفتم مگه میشه واسه جشن عروسیم به داداشم بگم نیاین؟ گفت بیارشون ولی هیچ مهمانی نیار چون جا نیست...
-
بدرقه گرمتر از استقبال
شنبه 11 تیر 1390 15:25
دوروز مونده به برگشتم آجی پرهام از دانشگاه برمیگرده و پرهام باز بخاطر شرکت مجبوره منو تنها بذاره پیششون میشینم ولی مدام باهم حرف میزنن بعد تر میرن تو آشپزخونه صدای پچ پچ میشنوم من تبلتم رو برمیدارم شروع میکنم به بازی کردن * 1 روز مونده به برگشتم با سحر خواهر دوست پرهام میرم بازار سوغاتی بگیرم البته پرهام تاکید میکنه...
-
خوشبختی یعنی این
شنبه 11 تیر 1390 15:06
۵ صبح یکشنبه رسیدیم ترمینال بابای پرهاماومد دنبالمون ولی از ماشین پیاده نشد منم بدون دست دادن با کلی رودربایستی پشت ماشین نشستم و پرهام جلو میرسیم خونه از پله ها میرم بالا هر لحظه منتظرم مامان بیاد جلومون هرچی باشه ۱ ساله همدیگرو ندیدیم ولی تا چمدونام رو تو اتاق میذارم خبری نیست چون تو آشپزخونه هستش آروم قدم برمیدارم...
-
عالی یعنی افتضاح؟
شنبه 11 تیر 1390 14:50
بعد از یکسال نرفتن ،۱۸ روز شهر پرهام رفتم... در طی این ۱۸ روز اتفاقات زیادی افتاد و البته مقصر اصلی این ماجراها من هستم از دید دیگران و اولین سوالی که خانواده ام بعد از دیدنم پرسیدن این بود مامانش باهات خوب بود؟ مهربون بودن؟ و من در تمومی این جواب ها قشنگترین لبخند رو زدم گفتم بله همه چیز عالی بود همین الان هم نمیدونم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 خرداد 1390 06:32
قرار شده امروز حرکت کنه و بیاد بریم اون شهر فقط ببینه شرایط کار رو و بعد از اون شاید برم یه هفته شهرشون...
-
دو طرف
دوشنبه 16 خرداد 1390 13:35
گفته بود اگه کار فلان جا واسم پیدا بشه میام خیلی وقته هر روز آگهی ها رو میخونم و به چند نفر رو زدم که اونجا واسش کار پیدا کنن واسطه زنگ میزنه میگه واسش تو کارگاه خودمون کار پیدا کردم ازش بپرس میاد؟ زنگ میزنم به پرهام بهش میگم گفتم 15 مین دیگه جواب بهش میدم ولی میگه تا شب میخوام فکر کنم یکساعت بعد به واسطه مسیج میزنم...
-
روز بد
دوشنبه 16 خرداد 1390 00:56
صبح بعد از نماز صبح بلند میشی میشینی پای کامپیوتر پراز شادی هستی تصمیم داری امروزت رو عالی بگذرونی ولی چرا این تصمیم تا شب عملی نمیشه پرهام دیشب با دوستاش رفت بیرون قرار بود شب هم همونجا بمونه گوشیش شارژ نداشت خاموش شده بود خیلی خوشحال بودم مطمئن بودم امروز با خوش اخلاقی مهربونی او یه روز خوب رو دارم نشستم یه خورده...
-
حدس
پنجشنبه 5 خرداد 1390 23:59
امشب وقتی گفتی منو میخوای ببری بهت گفتم بذار آبجیات برن بعد گفتی ملینا که میخواد بره گفتم بذار ملیکا هم بره بعد چون وقتی هستن نمیتونم به مامانت نزدیک بشم نمیخوان یا نمیذارن یا فرصت نمیشه اونقد شلوغ میشه که نمیشه فکر کنم ناراحت شدی ولی وقتی با مامان تنها باشم بهتر میتونم صمیمی بشم تاحالا این فرصت خیلی کم پیش اومده من...
-
جواب های برعکس
پنجشنبه 5 خرداد 1390 23:56
- یکی از خصوصیات من زود باوری هستش و پرهام هم اطلاع داره معمولا وقتی یه سوال جدی میپرسم این انتظار رو دارم جواب جدی ازش بشنوم ولی تو بیشتر مواقع باید چندین بار ازش سوال بپرسم قسمش بدم تا شاید جواب واقعی رو بشنوم گاهی اونقدر کلافه میشم که دوبار ازش میپرسم وقتی میگه نه میگم حتما نه هست دیگه باور میکنم بعد خلافش ثابت...
-
رسوم
چهارشنبه 4 خرداد 1390 13:49
برای مدت طولانی با ادوارد و بلای گرگ و میش زندگی کردم چقدر این داستان قشنگ و رویایی بود اونقدر که دلم نمیخواست هیچ وقت این داستان تموم بشه بی صبرانه منتظر ادامه اش هستم لینک دانلود هرکسی خواست میتونه کتابا رو دانلود کنه * این روزا بیشترین مشغله ای که دارم خرید جهیزیه هست رسم ما برخلاف شهر پرهام هستش اینجا معمولا خرج و...
-
بی هوایی
چهارشنبه 4 خرداد 1390 13:34
ما بین تلخی ها پرتاب شدم به گذشته روزایی که بی او گذشت روزایی که فکر میکردم از دلتنگی و نبودنش میمیرم از بی هوایی در حال مرگ بودم اما الان اون مرد رو دارم و کمتر از چندماهه دیگه قراره همخونه بشیم نباید الان ناامید بشم... * انتخاب رشته میکنم همراه با کلی نذر و دعا شاید قبول شم... * بلاگفایی ها: نمیتونم واستون کامنت...
-
شادی تلخ
یکشنبه 1 خرداد 1390 23:42
ناخودآگاه اشکات سرازیر میشن بلند میشی سریع در رو میبندی که کسی متوجه نشه و دوباره میشینم رو صندلی سعی میکنم با مشغول کردن خودم مانع ریختن اشکام بشم همون لحظه داداش بزرگه میاد تو اتاق سریع خودمو جمع میکنم بلند میشم پشتم رو بهش میکنم با صدایی که سعی میکنم پر از شادی باشه میگم کفش جدیدمو دیدی؟ و همزمان خیسی صورتم رو پاک...